سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفتهٔ روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه میرود آب
ای سخت کمان سست پیمان
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
سرمست درآمد از خرابات
با عقل خراب در مناجات
بر خاک فکنده خرقه زهد
و آتش زده در لباس طامات
دل برده شمع مجلس او
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
بر آتش عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم باز ننشست
از رای تو سر نمیتوان تافت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست
فراش خزان ورق بیفشاند
نقاش صبا چمن بیاراست
ما را سر باغ و بوستان نیست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
خوش میرود این پسر که برخاست
سرویست چنین که میرود راست
ابروش کمان قتل عاشق
گیسوش کمند عقل داناست
بالای چنین اگر در اسلام
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
آن ماه دو هفته در نقاب است
یا حوری دست در خضاب است
وان وسمه بر ابروان دلبند
یا قوس قزح بر آفتاب است
سیلاب ز سر گذشت یارا
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچهٔ صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است
لبهای تو خضر اگر بدیدی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷
فریاد من از فراق یار است
وافغان من از غم نگار است
بی روی چو ماه آن نگارین
رخسارهٔ من به خون نگار است
خون جگرم ز فرقت تو
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
این باد بهار بوستان است؟
یا بوی وصالِ دوستان است؟
دل میبرد این خط نگارین
گویی خط روی دلستان است
ای مرغ به دام دل گرفتار
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
این خط شریف از آن بنان است
وین نقل حدیث از آن دهان است
این بوی عبیر آشنایی
از ساحت یار مهربان است
مهر از سر نامه برگرفتم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
سرمست درآمد از درم دوست
لب خندهزنان چو غنچه در پوست
چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست
رضوان در خلد باز کردند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
گر صبر دل از تو هست و گر نیست
هم صبر که چارهٔ دگر نیست
ای خواجه به کوی دلسِتانان
زنهار مرو که ره به در نیست
دانند جهانیان که در عشق
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱
گر جان طلبی فدای جانت
سهلست جواب امتحانت
سوگند به جانت ار فروشم
یک موی به هر که در جهانت
با آن که تو مهر کس نداری
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآورد
تا پای مبارکش ببوسم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
آیین وفا و مهربانی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
آمد گه آن که بوی گلزار
منسوخ کند گلاب عطار
خواب از سر خفتگان به دربرد
بیداری بلبلان اسحار
ما کلبه زهد برگرفتیم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸
شرط است جفا کشیدن از یار
خمر است و خمار و گلبن و خار
من معتقدم که هرچه گویی
شیرین بود از لب شکربار
پیش دگری نمیتوان رفت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳
پروانه نمیشکیبد از دور
ور قصد کند بسوزدش نور
هر کس به تعلقی گرفتار
صاحب نظران به عشق منظور
آن روز که روز حشر باشد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
آن کیست که میرود به نخجیر
پای دل دوستان به زنجیر
همشیره جادوان بابل
همسایه لعبتان کشمیر
این است بهشت اگر شنیدی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶
رفتی و نمیشوی فراموش
میآیی و میروم من از هوش
سحر است کمان ابروانت
پیوسته کشیده تا بناگوش
پایت بگذار تا ببوسم
[...]