گنجور

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - تعریف بارندگی و گل و لای دامن کوه کشمیر

 

ما را که خلاب زیر پهلوست

چون خاتم خواب سر به زانوست

کلیم
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۲۱ - صفت نجّار

 

بنمود بر استخوان من پوست

بر پنجره کاغذ از غم دوست

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۴ - صفت باسمه چی

 

شد زرد و ضعیف از غم دوست

هم چون ورق طلا مرا پوست

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۱ - صفت مسگر

 

در وجد چو آیم از غم دوست

خوشحالم اگر بریزدم پوست

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۴ - صفت مَدارِس

 

معشوقِ قمار سخت بد خوست

با خلق چو کعبتین شش روست

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۴ - صفت مَدارِس

 

معشوقِ قمار سخت بد خوست

با خلق چو کعبتین شش روست

وحیدالزمان قزوینی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - قصیدهٔ ترجیع در عشق

 

تا با آیینه روی با روست

او آیینه است و آینه اوست

از پشتی رخ خطش زند لاف

طوطی پس آینه سخنگوست

با عشق به عالمم فراغ است

[...]

فیاض لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۱ - مثنوی تذکرهٔ العاشقین

 

تنگم چو خون مرده، در پوست

نشتر به رگ فسرده نیکوست

حزین لاهیجی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳

 

با جفت بگفت گفته ی دوست

کز مغز تهی شناختش پوست

آذر بیگدلی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۲۶

 

چشمت که بلای چشم آهوست

صیاد ستمگر و جفا جوست

دل ها همه صید او و او را

تیر از مژه و کمانش ابروست

هر غمزه کز او بدل نشیند

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۲۷

 

این دل که جنون همیشه اش خوست

دیوانه عشق آن پریروست

کس پنجه عشق برنتابد

از آهن و رویش ار چه بازوست

ای دوست مخور فریب دشمن

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۳۵

 

هر سحر کز آن دو چشم جادوست

صد معجزه با کرشمه با اوست

کی ماه ز طلعت تو تابان

کی سرو ز قامت تو دلجوست

چشم سیهت بسرمه سائی

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۳۶

 

هر سرو سهی که بر لب جوست

شرمنده سرو قامت اوست

تیر نگهش بسینه سحر

گنجیست و مرا طلسم جادوست

روی دل هر کسی بیاری است

[...]

نورعلیشاه
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

جا کرده میان جان من دوست

چون مغز که کرده جای در پوست

گفتم بقد تو سرو ماند

کی دلبر و دلفریب و دلجوست

بالای تو سرو ناز خواندم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیب بند من واردات القلبیه فی معرفه الالهیه

 

زین مغز اگر بیفکنی پوست

اعصاب و عروق و جسم و جان اوست

صفای اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode