گنجور

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - قصیده

 

نار است شعله شعله، رخ دلبرم ز تاب

مار است عقده عقده، دو زلفش بر آفتاب

زین شعله شعله، شعله آتش نهفته روز

ز آن عقده عقده، عقده تنین گرفته ناب

چون نافه نافه، مشک دو زلفش به رنگ و بو

[...]

فلکی شروانی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

مال و جمال و بی غمی و صحت و شباب

عشق و وصال و خرمی و عشرت و شراب

شغلی بود به وجه و نشاطی بود به شرط

عیشی بود به رسم و مرادی بود صواب

(اینها همه خوشند ولی نزد عاقلان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵

 

چیزی نیافتند بزرگان خرده یاب

سوزنده تر زآتش و سازنده تر زآب

ادیب صابر
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲

 

ای خسروی که از رخ دوشیزگان غیب

هر لحظه دست فکرت تو در کشد نقاب

در عرض گاه زینت بزم تو فی المثل

طاووس وقت جلوه نماید کم از غراب

حفظت به هر زمین که سپر در سپر کشید

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳

 

عالی رضی دین تویی آن شمع دل که هست

لفظ شکرفشان تو پیرایه صواب

با شمع دولت تو بر افروخت روزگار

درکام آرزو چو شکر گشت صبر و صاب

چون بخت در رخ تو شکرخنده زد چو صبح

[...]

ظهیر فاریابی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان سلجوقی

 

خوش گرد چرخ گوش ممالک بدین خطاب

کامد نهنگ رزم چو دریا در اضطراب

ای چرخ باگشاد خدنکش سپر بنه

ای فتنه از گذار رکابش عنان به تاب

ای ملکت طرب که رسیدی به آرزو

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

خواهد که چون سپند در آتش وطن کند

مرغابی آنزمان که بود در میان آب

اهل بهشت حمله بدوزخ نهند روی

گر ز مهریر حشر بدینسان کشد عذاب

اثیر اخسیکتی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸ - و له ایضا فی رمد عینه

 

جانم ز درد چشم بجان آمد از عذاب

یا رب چه دید خواهم ازین چشم دردیاب ؟

هر شب زروشنایی خود، تا سپیده دم

سوزان در آب دیده چو شمعم ز درد و تاب

انسان عین گشت چو فرزند ناخلف

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۲ - ایضا له

 

ای عزم تیز تار تو چون عمر درشتاب

چون کار روزگار عطای تو بیحساب

هم نوک خامة تو شده مبدع الصّور

هم دست منّت تو شده مالک الرّقاب

باد شمال کرده به لطف تو انتما

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۷

 

بر کوه قاف سایهٔ سیمرغ کامیاب

کز دامنش عقاب بپرد به صد عتاب

نجم‌الدین رازی
 

عراقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

ساقی، بیار می، که فرو رفت آفتاب

بنمود تیره‌شب رخ خورشید مه نقاب

منگر بدان که روز فروشد، تو می بیار

کز آسمان جام برآید صد آفتاب

بنیاد عمر اگر چه خراب است، باک نیست

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

خوابم ببسته‌ای بگشا ای قمر نقاب

تا سجده‌های شکر کند پیشت آفتاب

دامان تو گرفتم و دستم بتافتی

هین دست درکشیدم روی از وفا متاب

گفتی مکن شتاب که آن هست فعل دیو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب

کاندر خرابه دل من آید آفتاب

از پای درفتاده‌ام از شرم این کرم

کان شه دعام گفت همو کرد مستجاب

بس چهره کو نمود مرا بهر ساکنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب

آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب

بنگر به خانه تن و بنگر به جان من

از جام عشق او شده این مست و آن خراب

میر شرابخانه چو شد با دلم حریف

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

در سِتر ابر چند توان داشت آفتاب

ای رشک آفتاب برافکن ز رخ نقاب

خود برگرفته گیر نقاب از جمال خور

خفاش چون کند که ندارد توان و تاب

گر ذره ای ز نور تجلی کند ظهور

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

ای در نقاب حسن نهان کرده آفتاب

خطّی بر آفتاب کشیده ز مشک ناب

آتش فکنده در جگر لاله عارضت

وز برگ نسترن بر و رویت ببرده آب

باد صبا ز بوی عرقچین نازکت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

آدینه مست مرا دید محتسب خراب

می آمدم برون ز خرابات مست بی نقاب

آغاز کرد بی هده گفتن کی ای فلان

از چون تویی خطاست چنین کار ناصواب

آدینه چون به مجلس واعظ نیامدی

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب

ما را رسد، که بی‌تو ندیدیم روی خواب

ما را دلیست گمشده در چین زلف تو

اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب

باریک تر ز موی سؤالیست در دلم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - وله روح الله روحه

 

آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب

تا روشنت شود سخن گنج در خراب

او را ز خود چو بازشناسی درو گریز

خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب

سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٧ - قصیده در مدح طغا تیمور خان

 

ای کرده روز را ز شب قیرگون نقاب

یعنی فکنده سایه سنبل بر آفتاب

دانی عرق چگونه بود بر عذار او

چون بر صحیفه گل تر قطره گلاب

در هیچ فصل چون قد و خد تو سرو و گل

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode