گنجور

 
ابن یمین

ای کرده روز را ز شب قیرگون نقاب

یعنی فکنده سایه سنبل بر آفتاب

دانی عرق چگونه بود بر عذار او

چون بر صحیفه گل تر قطره گلاب

در هیچ فصل چون قد و خد تو سرو و گل

در روضه وجود نروید بهیچ باب

چون لعل آبدار تو عقد گهر نمود

جز عم فشاند بر زر تر نقره مذاب

بر تافتست دست دلم تاب زلف تو

باری تو بیگناه ز من روی بر متاب

از ترکتاز چشم تو دل میکند گله

هندوی زلفت از چه سبب میشود بتاب

عشق تو آتشیست که چون در دل اوفتاد

از چشمها گشاد مرا چشمه های آب

باشد بسعی روی تو معمور ملک حسن

کرد آب دیده کشور صبر مرا خراب

دوشم رسید خیل خیال تو میهمان

پالوده کردم اشگ و زدل ساختم کباب

یکره ببر در آرم و بنواز همچو چنگ

تا چند گوشمال کشم از تو چون رباب

تا کی جفا کنی مگر آگه نه که من

هستم کمینه بنده سلطان کامیاب

دارای دین طغا تیمور (خان) که روز رزم

میسازد از رقاب عدو تیغ او قراب

در پیش او عدوش چو گاو است پیش شیر

نی نی چو صعوه در کشش چنگل عقاب

تشویر آسمان و زمین داد و میدهد

عزم سبک عنانش و حزم گران رکاب

سرخی صبح و شام برین نیلگون فلک

داند که چیست هر که کند فکرتی صواب

اینست و بس که خنجر خورشید میکند

روی فلک بخون دل دشمنش خضاب

هر کو بعهد شاه کند بندگی غیر

بیچاره شیر پرده نداند ز شیر غاب

قارون شود بمال کسی گر بعمر خویش

بیند شبی خیال کف راد او بخواب

ای در پناه سایه رای تو آفتاب

وی درگه تو قبله آمال شیخ و شاب

چرخ اثیر از آتش خشم تو یک شرار

کوثر زچشمه سار صفای تو یک زهاب

ناید کفایت کفت از ابر تیره دل

آب حیات می نتوان یافت از سراب

زین پیشتر که دست سعادت نکرده بود

چون سرمه در دو دیده من خاک آنجناب

بودم امید واثق و هم ظن صادق آنک

دولت رساندم بجناب هنر مآب

منت خدای را که کنون در جناب تو

کردم دعات خاتمه نظم مستطاب

تا بی عمود خیمه نه پشت آسمان

باشد بیا چو بر سر می قبه حباب

بادا فرو شده بزمین دشمنت چو میخ

حبل ورید گشته بگردن درش طناب

در روز و شب ملائکه را ورد افضل است

یا رب دعای ابن یمین باد مستجاب