گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

ما دل برای دوست ز جان برگرفته ایم

چشم طمع ز هر دو جهان برگرفته ایم

ما را ز جوی دوست دهن تر نمی کند

آبی که همچو سگ بزبان برگرفته ایم

ما را نبود چون دگران خوشه چین (کسی)

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

درعشق دوست ازسر جان نیز بگذریم

دریک نفس زهر دو جهان نیز بگذریم

مالی کزو فقیر وغنی را توانگریست

درویش وار ازسر آن نیز بگذریم

گر دل چو دیگران نگرانی کند بغیر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

ای باغ نیکویی گل روی تو را چمن

گل در چمن دریده ز شوق تو پیرهن

زنده‌دل است مردهٔ عشق تو در لحد

جان‌پرور است کشتهٔ تیغ تو در کفن

ما بی‌تو همچو مرغ به دام اندریم و تو

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

ای از خمار چشم تو آشوب در جهان

وی لعل مدح گفته لبت را بصد زبان

ای نو شده بعهد تو آیین دلبری

وی برشکسته حسن تو بازار دلبران

از دل نهم نشانه واز جان کنم سپر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

خوبان رعیت اند وتویی پادشاهشان

ایشان همه ستاره و روی تو ماهشان

بی آفتاب روی تو همرنگ شب بود

روز سپید خلق ز چشم سیاهشان

ایشان بتیر غمزه صف عقل بشکنند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

دلهای عاشقان تو مشتی شکسته اند

دایم گرفته زلف تو اندر پناهشان

چون از تنور سینه برآرند دود آه

ای آینه بپوش رخ خود زآهشان

خورشید و مه بچاه خجالت فرو شدند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

ما فتنه بر توایم و تویی فتنه بر سخن

دانسته ای که هست ز طوطی هنر سخن

ما را همی دهد ز میانت کمر نشان

ما را همی کند ز دهانت خبر سخن

در مصر خوبی تو نگردد شکر فراخ

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

ای گشته طالع ازرخ تو آفتاب حسن

دایم فروغ آتش رویت زآب حسن

دیدم رخ چو آتشت ای دوست چشمه ییست

هم آب لطف در وی وهم آفتاب حسن

گاهی رخت خراج ستاند زماه وگاه

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

ای ایمن آفتاب رخت از زوال حسن

حسن جمال روی تو گشته جمال حسن

پیش رخت که بدر تمامست در جمال

خورشید ناقص آمده با آن کمال حسن

گویی زکات خواه نصاب جمال تست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

ای مهر و مه رعیت و روی تو پادشاه

پشت زمین ز روی تو چون آسمان ز ماه

جستم بسی و ره ننمودی مرا به خود

گفتم بسی و داد ندادی به دادخواه

در معرض رخ تو نیارد کشید تیغ

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

ای لطف تو بسی مرا کار ساخته

کارم شده زفضل تو صدبار ساخته

گر پای سعی در سر کارم نهند خلق

بی دست لطف تو نشود کار ساخته

کار مرا که غیر تو دیگر کسی نساخت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

ای ازلب تو مجلس ما پر شکر شده

عاشق بدیدن تو زخود بی خبر شده

دریای عشق دردل ما موج می زند

تااز تو گوش ما (چو) صدف پر گهر شده

عاشق که جز تو دردل او نیست این زمان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

ای سازگار با همه با من نساختی

با دوستدار خویش چو دشمن نساختی

تو همچو جان لطیفی و من همچو تن کثیف

ای جان ترا چه بود که با تن نساختی

ای از زبان چرب سخن گفته همچو آب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

ای رفته دور از برما چون نیامدی

دیگر بدین جناب همایون نیامدی

عاشق مدام قربت معشوق خود خوهد

گر عاشق منی بر من چون نیامدی

نفست روا نداشت که آید بکوی ما

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

جانا بیک کرشمه دل و جان همی بری

دردم همی فزایی و درمان همی بری

روی چو ماه خویش (و) دل و جان عاشقان

دشوار می نمایی وآسان همی بری

اندر حریم سینه مردم بقصد دل

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

ای آنکه حسن صورت تو نیست در کسی

معنی صورت تو ندانست هرکسی

ای بهر روی خویش ز ما کرده آینه

نشنیده ام که آینه کرد از صور کسی

این طرفه تر که از نظرم رفته ای و باز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

دی بامداد آن صنم آفتاب روی

بر من گذشت همچو مه اندر میان کوی

خورشید در کشیده رخ از شرم طلعتش

زآن سان که سایه درکشد از آفتاب روی

گفتم مگر که نیت حمام کرده ای؟

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

ای نو عروس حسن ترا آفتاب روی

مه را ز شرم عارض تو در نقاب روی

بهر نظاره رخ چون ماه تو سزد

گر بر درت چو حلقه نهد آفتاب روی

با ماه عارضت پس ازین آفتاب را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱

 

گر خوش کند لب تو دهانم به بوسه‌ای

خرم شود زلعل تو جانم به بوسه‌ای

خواهم ز جور تو گله کردن به پادشاه

گر عاقلی بگیر دهانم به بوسه‌ای

در حسرت کنار تو جانم به لب رسید

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

ای جان من ز جوهر عشقت خزینه‌ای

وی من ز عاشقان جمالت کمینه‌ای

تابوت تن ز مرده دل گور کافرست

در جان اگر ز عشق نباشد سکینه‌ای

هر تنگ دل امین نبود سر عشق را

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode