گنجور

 
سیف فرغانی

ای لطف تو بسی مرا کار ساخته

کارم شده زفضل تو صدبار ساخته

گر پای سعی در سر کارم نهند خلق

بی دست لطف تو نشود کار ساخته

کار مرا که غیر تو دیگر کسی نساخت

کی گردد از معونت اغیار ساخته

اندر عدم چو یک نظر از جودتو بیافت

کار دو کون گشت بیکبار ساخته

آن را که از خزانه فیض تو بهره نیست

کارش نشد بدرهم ودینار ساخته

از نعمت تو آنچه من امسال می خورم

آن راوکیل رحمت تو پار ساخته

از خرمن عطای تو هر آفریده یی

چون مور دانه برده وانبار ساخته

حسن قضات بر طبق روی نیکوان

در پسته طوطیان شکر بار ساخته

هر دم چو عافیت دل رنجور عشق را

درد تو نوش داروی بیمار ساخته

ای نخل بند صنع تو در باغ و بوستان

میوه زشاخ خشک وگل از خار ساخته

ذکرت که ظلمت از دل عاقل برون برد

جان راچو چشم مطلع انوار ساخته

در محکم کلام تو هر حرف ونقطه را

علمت کتاب خانه اسرار ساخته

عراده قضای ترا گر کسی بجهد

از بهر دفع قلعه ودیوار ساخته

بیچاره درمقابل ثعبان موسوی

چون ساحر از عصاورسن مار ساخته

سیف از دل صدف صفت خود پرازگهر

صد بحر در سفینه اشعار ساخته