گنجور

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هفدهم

 

آه از دمی که رو به ره آورد کاروان

بر هفتم آسمان شد از آن کاروان فغان

یک کاروان تمام زن و طفل خورد سال

از جور چرخ بی کس و در، بند ناکسان

یک تن نبود محرمشان غیر عابدین

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هجدهم

 

آن کشته یی که نیست جزایی برای او

غیر از خدای او که بود خونبهای او

آن کشته یی که حیدر و زهرا و مصطفی

دارند صبح و شام به جنّت عزای او

آن کشته یی که شمّه یی از شرح ماتمش

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند نوزدهم

 

در ماتم شهی که سرش از جفا برند

رخت عزا رواست ز سر تا به پا برند

هرگز شنیده اید که بی جرم و بی گناه

همچون حسین کسی که سرش از قفا برند

هرگز شنیده اید که اعضای کشته را

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیستم

 

دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین

آندم قدر، ز روی نبی گشت شرمگین

ذرّات کاینات قرین فنا شدند

چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین

نزدیک شد به هم خورد اوضاع روزگار

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیست و یکم

 

هر دُرّ اشک کز غم آن تاجدار نیست

در پیش اهل نظر آبدار نیست

آغشته گر، به خون جگر نیست دُرّ اشک

هرچند پربهاست ولی شاهوار نیست

پیوسته داغدار و جگرخون چو لاله باد

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیست و دوم

 

هفتاد تن ز عشق چو از پا در اوفتاد

پس قرعه اش به نام علی اکبر اوفتاد

دیدار را که نرخ به جان بسته بود عشق

دیگر از آن گذشت و ز جان برتر اوفتاد

بالا گرفت قیمت دیدار حسُن یار

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیست و سوم

 

از روزگار داد و فغان ز احتساب او

فریاد از تطاول و از انقلاب او

در کام اشقیا نچکاند جز انگبین

در جام اتقیا همه زهر مذاب او

ای روزگار باتو چه کرده است بوتراب

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » مرثیه

 

تیر از کمان گذشت و شه دین ز اصغرش

اصغر ز آب از آنکه گذشت آب از سرش

تیر از گلوی اصغر و بازوی شاه دین

بگذشت و جا نبود، به جز جان حیدرش

زآن هم گذشت و بر جگر مصطفی رسید

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ساقی ز ماه چهره بر افکن نقاب را

در ماهتاب سیر، بده آفتاب را

در آفتاب اگر تو ندیدی ستاره را

در روی جام باده نظر کن حباب را

مستسقی ام فزایدم از آب تشنگی

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

عشّاق اگر لقای ترا آرزو کنند

باید ز خون خویشتن اوّل وضو کنند

نازم به می کشان محبّت که بهر دوست

در بزم عشق کاسه ی سر، را کدو کنند

کفر است در شریعت و آئین عاشقی

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

خطّت دمید و لعل تو مستور می شود

صد حیف از این شکر که پر از مور می شود

گر خود تُرش نشینی و تلخی کنی چه باک

شیرین لب تو مایه ی صد شور می شود

هرگه خیال روی تو در خاطر آورم

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

حُسنت چو عشق من همه ساعت فزون شود

تا منتهای کار ندانم که چون شود

در کار جان گرهی سخت هست لیک

آسان شود دمیکه دل از عشق خون شود

حاصل ز دور چرخ مرادم شود اگر

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » قطعات » قطعه در مدح وفایی از حاج ملااسمعیل «فارس»

 

ای شاعری که چون تو سخن سنجی از عدم

ننهاده پا به دایره ی روزگارها

مشّاطه وار، کِلک بدیع تو کرده است

در گوش نوعروس سخن گوشوارها

داری وفا تخلّص و دارند نیکوان

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » قطعات » جواب وفایی به فارس

 

ای فارسی که بر فرس طبع فارسی

هستی سواره و دگران نی سوارها

وی شاعری که چون فرس طبع زین کنی

شعرات جان سپر، شعرا، پی سپارها

هستی تو خود ظهیر ظهیری و انوری

[...]

وفایی شوشتری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode