سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - در مذمت دشمنان و جاهلان
این ابلهان که بیسببی دشمن منند
بس بوالفضول و یافهدرای و زنخ زنند
اندر مصاف مردی و در شرط شرع و دین
چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند
مانند نقش رسمی بیاصل و معنیند
[...]

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » بخش دوم قصاید » شمارهٔ ۱ - در مطایبه و مدح علاء الدین
یا ایهااللوند مرا پای خواست بند
تدبیر من بساز بیک تیز باد گند
معشوق من توئی علف بوق من توئی
من بوق میزنم تو دهل دند دند دند
افسوکی بدار و دو سه تیزکی بلحن
[...]

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸ - این ابیات را وقتی که از نردبان افتاده و پایش شکسته برای بعضی از دوستان خود فرستاده و شکایت از درد پا و اظهار ملال از فراق آن دوست کرده
دور از جمال جاه تو ای صدر ارجمند
افتاد پای بنده به دست شکسته بند
باز آمدی ز راه و نگفتی چگونه ای
تاگفتمی که پای چگونه ست و درد چند
دست قضای بد ز سر نردبان شوم
[...]

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة و العشرون - فی المعزم
معلوم من نشد که جهانش کجا فکند؟
شادانش کرد گردش ایام یا نژند؟
گیتیش در کدام زمین برگشاد کام؟
گردونش در کدام زمین بر نهاد بند؟

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۳ - در مدح مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز
ای تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ
در مشرقین ز جاه تو کسب ضیا کند
درگاه توست قبلهٔ پاکان و جان من
الا طواف قبلهٔ پاکان کجا کنند
تن را سجود کعبه فریضه است و نقص نیست
[...]

کمالالدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - و قال ایضاً یمدح الصّدر رکن الدّین صاعد
سلطان شرع صاعد کز همّت بلند
آورد رای او سر خورشید را ببند

نجمالدین رازی » رسالهٔ عشق و عقل (معیار الصدق فی مصداق العشق) » بخش ۶ - فصل
مرغان او هر آنچه از آن آشیان پرند
بس بی خودند جمله و بی بال و بی پرند
شهباز حضرتند دو دیده بدوخته
تا جز بر وی شاه بکونین ننگرند
بر دست شاه پرورش و زقّه یافته
[...]

مولانا » فیه ما فیه » فصل یازدهم - مشتاقیم الا چون میدانیم که شما
تو جوهری و هر دو جهان مر ترا عرض
جوهر که از عرض طلبند هست ناپسند
آن کس که علم جوید از دل بروگری
وان کس که عقل جوید از جان بروبخند

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲
خوبان گمان مبر که ز اولاد آدمند
جانند یا فرشته و یا روح اعظمند
زان انگبین چه ناله کنی، زانکه دائما
مرغان عرش بر مگس از شهد بر مکند
خوانید روح وامق و مجنون وویس را
[...]

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧۴
خلق خدا که خدمت دادار میکنند
هستند بر سه قسم که این کار میکنند
قسمی شدند از پی جنت خدا پرست
و آن رسم و عادتیست که تجار میکنند
قوم دگر کنند پرستش ز بیم او
[...]

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٣٢
گردون دون بتهمت فضل و هنر مرا
هر لحظه بیگناه عذابی دگر کند
گاهم چو عود پوست کند بازوگه چو عود
سوزد مرا و گاه چو عودم همی زند
هر شاخ شادیم که بود در زمین دل
[...]

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹
دلبر چه کرد با من مسکین مستمند
دل را ببرد از من و در پای غم فکند
تا پای بند شد دل من در دو زلف دوست
سودا گرفته است و نگیرد به هیچ پند
با چشم همچو نرگس و با قدّ همچو سرو
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰
ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند
مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند
طوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند
زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند
خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون
[...]

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
روی تو آتش است و برو خال چون سپند
زآن رو، ز چشم بد نرسد مر ترا گزند
دیگر نبات را به جهان قیمتی نماند
زآن دم که کرد حقه لعل تو نیمخند
چون نیشکر ز قد تو لاف دروغ زد
[...]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
ما خسته خاطریم و دل افگار و دردمند
زان یار جنگجوی و نگار جفاپسند
ای ناچشیده چاشنی درد بیدلان
از حال ما بترس و بر احوال ما مخند
می کرد جا به خاطر ما پند پیش ازین
[...]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۹
می گفت دی خطیب که خواهم نشان شاه
تا اسب من ز ایلچیان کم کشد گزند
گفتم فروش اسب و بخر بهر خود خری
زیرا که هست بهر خطابت خری پسند

بابافغانی » دیوان اشعار » ترکیبات » ترکیب بند در مدح رستم بیگ بن مقصود بیگ آق قوینلو
ای بوده خسروی ز وجود تو ارجمند
چتر و علم ز پایه ی قدر تو سربلند

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
زلفش مرا به کوشش خود میکشد به بند
گیسو به پشت گرمی آن گردن بلند
شمشیر قاطع اجل است آلت نجات
آنجا که گردن دل من مانده در کمند
صد اختراع میکند از جلوههای خاص
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵۴
از آفتاب چاشنی صبح شد بلند
عمر دوباره یافت ز راه گداز قند
بگذار تا به داغ رهایی شود کباب
صیدی که همچو تاب نپیچد بر آن کمند
ما را چه نسبت است به مجنون که جوش ما
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷۳
وقت است نوبهار در عیش وا کند
باغ از شکوفه خنده دندان نما کند
جامی به گردش آر که این کهنه آسیا
وقت است استخوان مرا توتیا کنند
امروز چون حباب درین بحر آبگون
[...]
