گنجور

 
محتشم کاشانی

زلفش مرا به کوشش خود می‌کشد به بند

گیسو به پشت گرمی آن گردن بلند

شمشیر قاطع اجل است آلت نجات

آنجا که گردن دل من مانده در کمند

صد اختراع می‌کند از جلوه‌های خاص

قد بلندش از حرکت کردن سمند

از اضطراب درد تو بر بستر هلاک

افتاده‌ام چنان که در آتش فتد سپند

من ناصبور و طبع تو بسیار دیر انس

من ناتوان و عشق تو بسیار زوردمند

قارون نیم که از تو توانم خرید بوس

دشنام را که کرده‌ای ارزان بگو به چند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode