گنجور

 
صوفی محمد هروی

روی تو آتش است و برو خال چون سپند

زآن رو، ز چشم بد نرسد مر ترا گزند

دیگر نبات را به جهان قیمتی نماند

زآن دم که کرد حقه لعل تو نیمخند

چون نیشکر ز قد تو لاف دروغ زد

قناد در دکانش از آن ساخت بند بند

در حقه های زلف تو دل ماند مبتلا

آهو کجا رود چو در افتاد در کمند

ای زاهدان چه منع من از عشق می کنید

بادست چون نصیحت مجنون مستمند

ما عاشقیم و هر دو جهان زیر پای ماست

آری به یمن دولت عشقیم سربلند

تلخ است صبر بر دل صوفی ولی چه باک

بیمار را چو داروی تلخ است سودمند

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
حنظلهٔ بادغیسی

این قطعه در لباب‌الباب عوفی به حنظله منتسب شده است.

یارم سپند اگر‌چه بر آتش همی فگند

از بهر چشم، تا نرسد مر ورا گزند

او را سپند و آتش ناید همی به کار

با رویِ همچو آتش و با خالِ چون سپند

سنایی

این ابلهان که بی‌‌سببی دشمن منند

بس بُلفضول و یافه‌درای و زَنَخ زنند

اندر مصاف مردی، در شرط شرع و دین

چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند

مانند نقش رسمی بی‌‌اصل و معنی‌اند

[...]

سوزنی سمرقندی

یا ایهااللوند مرا پای خواست بند

تدبیر من بساز بیک تیز باد گند

معشوق من توئی علف بوق من توئی

من بوق میزنم تو دهل دند دند دند

افسوکی بدار و دو سه تیزکی بلحن

[...]

قوامی رازی

دور از جمال جاه تو ای صدر ارجمند

افتاد پای بنده به دست شکسته بند

باز آمدی ز راه و نگفتی چگونه ای

تاگفتمی که پای چگونه ست و درد چند

دست قضای بد ز سر نردبان شوم

[...]

حمیدالدین بلخی

معلوم من نشد که جهانش کجا فکند؟

شادانش کرد گردش ایام یا نژند؟

گیتیش در کدام زمین برگشاد کام؟

گردونش در کدام زمین بر نهاد بند؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه