گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

در روی این زمین که تویی صد هزارها

پیش از تو بوده اند به شهر و دیارها

بر پیکر سپید و سیاه بشر بسی

این مهر و ماه تافته لیل و نهارها

بس سیم تن مقیم سراهای زرنگار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

جانا ز روی خویش بر افکن نقاب را

تا کی نهان به ابر کنی آفتاب را

مغرور حسن خود شده خوبان شهر مصر

ای یوسف از جمال برافکن نقاب را

بنشسته ام به راه که شاید من گدا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

در روزگار چون گذرد روزگار ما

باقیست نقش کلک بدایع نگار ما

سرخوش به پیشه ئی و شعاریست هر کسی

گردیده عشق پیشه محبت شعار ما

ما را کجا زمانه فراموش می‌کند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

گردون همیشه پست کند ارجمند را

اینست رسم و قاعده چرخ بلند را

باشد به گردن همه محکم کمند آز

مرد آن بود که میگسلد این کمند را

بس سرکش است جان برادر سمند نفس

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

بگشود تا به خنده لب نوشخند را

در هم شکست رونق بازار قند را

عاقل چه پند بر من دیوانه می‌دهی

تو عشق را ندانی و دیوانه پند را

کوتاه گشت دست تمنایش از دو کون

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

فرقی نمانده در عمل خوب و زشت ما

یکسان شده است کعبه و دیر و کنشت ما

انجام خود ز خوی بد و نیک خود بیاب

در ما نهفته دوزخ ما و بهشت ما

گر برخلاف میل رود عمر چاره چیست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

رفت اختیار ما به نگاهی ز دست ما

افتاد در کف دل دلبر پرست ما

آنجا که یار بر سر ناز و تکبر است

جز عجز و مسکنت چه برآید ز دست ما

تا بی دریغ از سر جان برنخواستیم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ای بی نیاز ذات تو از هر نیاز ما

بیچاره ایم ما و توئی چاره ساز ما

ما را بخویش خواندهٔی از بهر بذل جود

ورنه چه احتیاج تو را بر نماز ما

بر ما ز لطف حال خضوع و خشوع ده

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

ای ناله برمیا که تو را دادخواه نیست

همراهی آنکه با تو کند غیر آه نیست

یاران که را پناه تصور کنم که من

جز بی پناهی آنچه که بینم پناه نیست

گر بایدت ز حال دلم آگهی ببین

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

جانا نظیر روی تو ماه منیر نیست

بهر تو جز در آینه شبه و نظیر نیست

تا بوی طرهٔ تو و زد بر مشام جان

حاجت بمشک و عنبر و عود و عبیر نیست

چشم تو تا کشید ز ابرو کمان بر سر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گفتم کمند عشق تو در گردن منست

گفت این کمند خلق جهانرا بگردنست

گفتم ز درد عشق تو کاهیده شد تنم

گفتا میان ما و تو حایل همین تنست

گفتم براه عشق شد آلوده دامنم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

هی زلف و خال جلوه دهی این بهانه چیست

هستیم خود اسیر تو این دام و دانه چیست

این خانه ای که زلف تو بر دل فروخته

در آن دگر حساب صبا حق شانه چیست

کی آگه از اذان مؤذن شوی اگر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست

یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست

صیاد تا به دام تو گردیده ام اسیر

دیگر نه طرف باغ و نه بستانم آرزوست

تا نسبتی بزلف تو پیدا کنم مدام

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ای بی نیاز ذات تو از هر نیاز ما

بیچاره ایم ما و توئی چاره ساز ما

ما را بخویش خواندهٔی از بهر بذل خود

ور نه چه احتیاج تو را بر نماز ما

بر ما ز لطف حال خضوع و خشوع ده

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

ای ناله برمیا که تو را دادخواه نیست

همراهی آنکه با تو کند غیر آه نیست

یاران که را پناه تصور کنم که من

جز بی پناهی آنچه که بینم پناه نیست

گر بایدت ز حال دلم آگهی ببین

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

جانا نظیر روی تو ماه منیر نیست

بهر تو جز در آینه شبه و نظیر نیست

تا بوی طرهٔ تو و زد بر مشام جان

حاجت بمشک و عنبر و عود و عبیر نیست

چشم تو تا کشید ز ابرو کمان بر سر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

گفتم کمند عشق تو در گردن منست

گفت این کمند خلق جهانرا بگردنست

گفتم ز درد عشق تو کاهیده شد تنم

گفتا میان ما و تو حایل همین تنست

گفتم براه عشق شد آلوده دامنم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

هی زلف و خال جلوه دهی این بهانه چیست

هستیم خود اسیر تو این دام و دانه چیست

این خانه ای که زلف تو بر دل فروخته

در آن دگر حساب صبا حق شانه چیست

کی آگه از اذان مؤذن شوی اگر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست

یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست

صیاد تا به دام تو گردیده ام اسیر

دیگر نه طرف باغ و نه بستانم آرزوست

تا نسبتی بزلف تو پیدا کنم مدام

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

تا تار طرهٔ توام ای جان بچنگ نیست

دل نیست لحظه ئی که خروشان چو چنگ نیست

مانند دف همی خورم از دست غم قفا

تا تار طرهٔ توام ای جان بچنگ نیست

با غیر خوش بصلحی و با آشنا به جنک

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode