گنجور

 
صغیر اصفهانی

در روی این زمین که تویی صد هزارها

پیش از تو بوده اند به شهر و دیارها

بر پیکر سپید و سیاه بشر بسی

این مهر و ماه تافته لیل و نهارها

بس سیم تن مقیم سراهای زرنگار

کامروز خفته اند به خاک مزارها

بس کاخ منهدم شده بینی ز خون دل

اجزای آن پر است ز نقش و نگارها

گل سرزند به رنگ رخ گلرخان ز گل

رخ زیر گل نهفته ز بس گلعذارها

از سروهای ناز مثال سهی قدان

گویی زمانه ساخته در جویبارها

بس بزم عیش گشت سیه پوش و مطربان

دادند جای خود همه بر سوگوارها

بس میگسار و ساقی مهوش که هیچ نیست

حرفی ز ساقی و اثر از میگسارها

یا للعجب که در طلب دو گز کفن

باشد همیشه بین بشرگیر و دارها

دانند فانی است جهان و برای آن

بر پا همی کنند صف کار زارها

بس شهریار قادر و سلطان مقتدر

رفتند و رفت از کفشان اقتدارها

بس کاردان که در عوض پیشرفت کار

خود مضمحل شدند در انجام کارها

بس شیرگیرها که ز هم شیرشان درید

صیادها شدند شکار شکارها

شو راستکار و در دو جهان باش رستگار

گشتند رستگار چنین رستگارها

کن صرف خدمت دگران روزگار خویش

با نام نیک زنده بمان روزگارها

غافل مشو صغیر ز درها که سفته اند

از بهر هوشیاری ما هوشیارها

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

نثره برد ز نثر بدیعت نثارها

شعری کند ز شعر لطیفت شعارها

گشته خجل زرای تو خورشید روزها

بشکسته تیر کلک ز شرم تو بارها

عاجز بود ز شرح کمالت زبان‌ها

[...]

حکیم نزاری

بسیار عمرها و بسی روزگارها

بگذشت و حکم ها بنگشت از قرارها

روز و شب است و سال و مه و جنبش و سکون

هر یک مسخرند به تکلیف کارها

وضعی نهاده اند ز مبدای کن فکان

[...]

اوحدی

باد سهند بین که : برین مرغزارها

چون می‌کند ز نرگس و لاله نگارها؟

در باغ رو، که دست بهار از سر درخت

بر فرقت از شکوفه بریزد نثارها

ساقی، میان ببند که هنگام عشرتست

[...]

صائب تبریزی

وقت است جوش باده زند لاله زارها

میگون شود ز لاله لب جویبارها

طوفان لاله از سر دیوار بگذرد

گردد نهفته در گل بی خار، خارها

زرین تر از بساط سلیمان شود زمین

[...]

واعظ قزوینی

ای نام دلگشای تو عنوان کارها

خاک در تو، آب رخ اعتبارها

خورشید و مه دو قطره باران فیض تو

مدی ز جنبش قلمت روزگارها

باشد شفق ز بیم تو هر شام بر فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه