بگشود تا به خنده لب نوشخند را
در هم شکست رونق بازار قند را
عاقل چه پند بر من دیوانه میدهی
تو عشق را ندانی و دیوانه پند را
کوتاه گشت دست تمنایش از دو کون
هر کس گرفت آن سر زلف بلند را
از جمله کارها دل من عشق پیشه کرد
یارب چه سازم این دل مشگل پسند را
آوخ ز خال کنج لبش کان سیاه کرد
روز سفید گوشه نشینان چند را
داند ز دیدن رخ او حالت مرا
هر کس که دیده بر سر آتش سپند را
کس نیست چاره ای به غم ما کند صغیر
گوئیم با که درد دل دردمند را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوقهاش میپردازد و بیان میکند که چطور لبخند او میتواند حال و روزش را عوض کند. او از دیوانگیاش در عشق میگوید و اینکه کسی که عشق را درک نمیکند، نمیتواند به او نصیحت کند. شاعر در حسرت و آرزو برای معشوقهاش است و از درد و غم ناشی از جدایی هم شکایت میکند. در نهایت، او احساس تنهایی و بیکسیاش را ابراز کرده و به جستجوی کسی میپردازد که بتواند با او درد دل کند.
هوش مصنوعی: او با لبخند خود، شکوه و زیبایی را که به خوشمزگی قند شبیه بود، از بین برد و باعث شد بازار قند رونق خود را از دست بدهد.
هوش مصنوعی: عاقل، تو که خود در عشق آگاهی نداری، چه نصیحتی به من دیوانه میکنی؟
هوش مصنوعی: کسی که در طلب و آرزوی معشوق است، به دلیل سختی و دشواریهایی که با آن روبرو میشود، نتوانسته به هدفش دست پیدا کند و نتوانسته است از دو سوی وجود خود به خواستههایش برسد. او فقط توانسته بخشی از زیبایی معشوق را ببیند و به آن اشاره کند.
هوش مصنوعی: دل من تصمیم به عشق ورزی گرفت، ای کاش میدانستم با این دل سختپسند چه کنم.
هوش مصنوعی: اه مایهی اندوه، از خالی که در گوشه لب اوست؛ سیاهی آن، روزهای سپید را برای چندین گوشهنشین تیره میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که چهره او را دیده باشد، حال من را میداند، مانند کسی که آتش را در میان بوتههای خشک دیده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که به جای غم ما فکری کند، به کوچکیام میگویم با که درد دل یک دردمند را بازگو کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شهسوار، نرم ترک ران سمند را
بین زیر پای دیده این مستمند را
تا مردمان ترنج نبرند و دست هم
یوسف رخا، کشیده ترک ران سمند را
سرو بلند را نرسد دست بر سرت
[...]
آن نقش بین که فتنه کند نقش بند را
و آن لعل لب که نرخ شکستست قند را
پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست
در گوش من مجال نماندست پند را
چون از کمند عشق امید خلاص نیست
[...]
می زیر دست خود نکند هوشمند را
پروای سیل نیست زمین بلند را
گردون همیشه پست کند ارجمند را
اینست رسم و قاعده چرخ بلند را
باشد به گردن همه محکم کمند آز
مرد آن بود که میگسلد این کمند را
بس سرکش است جان برادر سمند نفس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.