گنجور

 
صغیر اصفهانی

ای ناله برمیا که تو را دادخواه نیست

همراهی آنکه با تو کند غیر آه نیست

یاران که را پناه تصور کنم که من

جز بی پناهی آنچه که بینم پناه نیست

گر بایدت ز حال دلم آگهی ببین

رنگ رخم که بهتر از اینم گواه نیست

یکدور ای فلک نزدی بر مراد ما

ما را از این نمد مگر آخر کلاه نیست

همت بدستگیری از پا فتادگان

بالله اگر ثواب نباشد گناه نیست

خون فقیر شربت خوان توانگر است

تحقیق رفته در سخنم اشتباه نیست

یارب گیاه مهر نروید در اصفهان

یا خود ببوستان جهان این گیاه نیست

شد عمر صرف غم همه ما را مگر صغیر

صبح سپید در پی شام سیاه نیست