چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست
یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست
صیاد تا به دام تو گردیده ام اسیر
دیگر نه طرف باغ و نه بستانم آرزوست
تا نسبتی بزلف تو پیدا کنم مدام
سرگشتگی و حال پریشانم آرزوست
بر کف گرفته ام پی ایثار جان و سر
دیدار روی دلکش جانانم آرزوست
خواهم که رو بکعبهٔ مقصود آورم
یعنی جوار شاه خراسانم آرزوست
گفتم صغیر سیل سرشگت جهان گرفت
گفتا چو نوح دیدن طوفانم آرزوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از آرزوها و عشق خود صحبت میکند. او آرزوی بوسهای از لبهای معشوق را دارد و به اسیری در دام عشق اشاره میکند که دیگر به باغ و بستان نمیاندیشد. او به دنبال شناخت و نسبت با موی معشوق است و حالت سرگشتگی و پریشانی خود را بیان میکند. همچنین، دیدن چهره دلربای محبوب و نزدیک شدن به او را خواستار است. در نهایت، به آرزوی دیدن طوفان زندگی به مانند نوح اشاره میکند، به این معنا که در برابر چالشها و مشکلات، میخواهد قوی بماند و بر مشکلات فائق آید.
هوش مصنوعی: من به دشت سبز و پرآب میرسم و آرزو دارم دو بوسه از لب خندان تو بزنم.
هوش مصنوعی: من در دام تو گرفتار شدم و دیگر امیدی به سمت باغ و بستان ندارم.
هوش مصنوعی: همواره در تلاش هستم تا با تو ارتباطی برقرار کنم، و در این مسیر، سرگشتگی و حال ناآرامیام همچنان ادامه دارد.
هوش مصنوعی: با دلی پر از ایثار، زندگیام را فدای دیدار چهره زیبا و دلانگیز معشوقهام میکنم.
هوش مصنوعی: میخواهم به سوی کعبهی آرزوهایم بروم، یعنی حضور در کنار پادشاه خراسان برایم آرزویی بزرگ است.
هوش مصنوعی: گفتم ای کوچک، اشکهایت جهان را تحت تاثیر قرار داده است. او پاسخ داد که آرزویم این است که مانند نوح، طوفان را ببینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
من رفته از میانه و او در کنار من
[...]
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
[...]
جانا بیا که صحبت جانانم آرزوست
جامی ز باده لب خندانم آرزوست
از زاهدی و زهد ریائی دلم گرفت
می خوارگی و مجلس رندانم آرزوست
در پای گل میان چمن جام می بکف
[...]
نه تخت جم، نه ملک سلیمانم آرزوست
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست
چندین هزار دیده حیرانم آرزوست
دیگر نظاره رخ جانانم آرزوست
تا چند در سفینه توان بود تخته بند؟
[...]
یک جرعه می زساغر جانانم آرزوست
سر مستئی زمیکده جانم آرزوست
پائی زدم بدنیی و پائی به آخرت
نی این مرا فریبد و نه آنم آرزوست
از هر دو کون بی خبر و مست بندگی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.