گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۳

 

کو خر من کو خر من پار بمرد آن خر من

شکر خدا را که خرم برد صداع از سر من

گاو اگر نیز رود تا برود غم نخورم

نیست ز گاو و شکمش بوی خوش عنبر من

گاو و خری گر برود باد ابد در دو جهان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۴

 

عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من

گفتم می می نخورم گفت برای دل من

داد می معرفتش با تو بگویم صفتش

تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من

از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۵

 

من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان

من بکشم دامن تو دامن من هم تو کشان

جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا

خوش خوش خوش خوشم پیش تو ای شاه خوشان

زانک مرا داد لبش نیست لبی را اثرش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۶

 

آینه‌ای بزدایم از جهت منظر من

وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من

رفت شب و این دل من پاک نشد از گل من

ساقی مستقبل من کو قدح احمر من

رفت دریغا خر من مرد به ناگه خر من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۷

 

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من

وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من

وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من

واله و شیدا دل من بی‌سر و بی‌پا دل من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۸

 

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من

وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من

وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من

واله و مجنون دل من خانه پرخون دل من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۹

 

کافرم ار در دو جهان عشق بود خوشتر از این

دیده ایمان شود ار نوش کند کافر از این

عشق بود کان هنر عشق بود معدن زر

دوست شود جلوه از آن پوست شود پرزر از این

عشق چو بگشاید لب بوی دهد بوی عجب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۰

 

هی چه گریزی چندین یک نفس این جا بنشین

صبر تو کو ای صابر ای همه صبر و تمکین

ما دو سه کس نو مرده منتظر آن پرده

زنده شویم از تلقین بازرهیم از تکفین

هی به سلف نفخی کن پیشتر از یوم الدین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۱

 

ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او

عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او

چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او

چیست مراد دل ما دولت پاینده او

چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۲

 

چون بجهد خنده ز من خنده نهان دارم از او

روی ترش سازم از او بانگ و فغان آرم از او

با ترشان لاغ کنی خنده زنی جنگ شود

خنده نهان کردم من اشک همی‌بارم از او

شهر بزرگ است تنم غم طرفی من طرفی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۳

 

روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو

عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو

عشوه دهد دشمن من عشوه او را مشنو

جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و مرو

دشمن ما را و تو را بهر خدا شاد مکن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۴

 

کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو

گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو

گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان

ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو

گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۵

 

شب شد ای خواجه ز کی آخر آن یار تو کو

یار خوش آواز تو آن خوش دم و شش تار تو کو

یار لطیف تر تو خفته بود در بر تو

خفته کند ناله خوش خفته بیدار تو کو

گاه نماییش رهی گوش بمالیش گهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۶

 

ای شکران ای شکران کان شکر دارم از او

پندپذیرنده نیم شور و شرر دارم از او

خانه شادی است دلم غصه ندارم چه کنم

هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او

کی هلدم با خود کی می‌دهدم بر سر می

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۳

 

ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده

بهر من ار می‌ندهی بهر دل یار بده

ساقی دلدار توی چاره بیمار توی

شربت شادی و شفا زود به بیمار بده

باده در آن جام فکن گردن اندیشه بزن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۴

 

باده بده باد مده وز خودمان یاد مده

روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده

آمده‌ام مست لقا کشته شمشیر فنا

گر نه چنینم تو مرا هیچ دل شاد مده

خواجه تو عارف بده‌ای نوبت دولت زده‌ای

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۴

 

عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی

عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی

چونک سپید است و سیه روز و شب عمر همه

عمر دگر جو که بود ساده چو نور صمدی

ای تو فرورفته به خود گاه از آن گور و لحد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۵

 

برگذری درنگری جز دل خوبان نبری

سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری

تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا

تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری

تا نکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۶

 

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری

هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری

هم سوی دولت درجی هم غم ما را فرجی

هم قدحی هم فرحی هم شب ما را سحری

هم گل سرخ و سمنی در دل گل طعنه زنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۷

 

ای دل سرگشته شده در طلبِ یاوه‌روی

چند بگفتم که مده دل به کسی بی‌گرو‌ی

بر سر شطرنجْ بُتی جامه‌کنی کیسه‌بُری

با چو منی ساده‌دلی خیره‌سری خیره‌شوی

برد همه رخت مرا نیست مرا برگ کهی

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode