گنجور

 
مولانا

شب شد ای خواجه ز کی آخر آن یار تو کو

یار خوش آواز تو آن خوش دم و شش تار تو کو

یار لطیف تر تو خفته بود در بر تو

خفته کند ناله خوش خفته بیدار تو کو

گاه نماییش رهی گوش بمالیش گهی

دم ز درون تو زند محرم اسرار تو کو

زنده کند هر وطنی ناله کند بی‌دهنی

فتنه هر مرد و زنی همدم گفتار تو کو

دست بنه بر رگ او تیز روان کن تک او

ای دم تو رونق ما رونق بازار تو کو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۱۴۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو

گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو

گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان

ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو

گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه