گنجور

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵ - در معراج

 

دیدنش از دیده نباید نهفت

کوری آنکس که بدیده نگفت

نظامی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۷ - داستان پادشاه ظالم با مرد راستگوی

 

گفت « فلان پیر تو را در نهفت

خیره‌کُش و ظالم و خونریز گفت‌»

نظامی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۹ - داستان ملک‌زاده جوان با دشمنان پیر

 

یک شب از آن فتنه پر اندیشه خفت

دید که پیر‌یش در آن خواب گفت

نظامی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۱ - داستان کودک مجروح

 

آنکه ورا دوست‌ترین بود گفت

در بُنِ چاهیش بباید نهفت

نظامی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۵ - داستان جمشید با خاصگی محرم

 

راز ملک جان جوانمرد سفت

با کسی آن راز نیارست گفت

نظامی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۹ - داستان بلبل با باز

 

در چمن باغ چو گلبن شکفت

بلبلی با باز درآمد به گفت

نظامی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلع‌الانوار » بخش ۱۰ - حکایت شیر فروش متقلب

 

خواجه چو شد با غم و آزار خفت

کارشناسیش در آن کار گفت

امیرخسرو دهلوی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

دل صفه خال تو با زلف گفت

دانه در در شب تاریک سفت

سرو قدت راست چمن سرو راست

کس سخن راست نیارد نهفت

تا نرود گرد به هر دیده حیف

[...]

کمال خجندی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۱۱ - خبر بردن خادمه

 

حال دل زار جوان را بگفت

هر چه به دل بود مر او را نهفت

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۰ - آمدن خادمه از پیش معشوق

 

کار تو از دوست نظامی گرفت

رو مژه را ساز تو از گریه هفت

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۵ - نامه هشتم

 

این سخنان را بر دلبر بگفت

عشق چو نافه نتوانش نهفت

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۸ - نامه نهم

 

این سخنان خادمه چون باز گفت

چهره او چو گل احمر شکفت

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode