گنجور

 
کمال خجندی

دل صفه خال تو با زلف گفت

دانه در در شب تاریک سفت

سرو قدت راست چمن سرو راست

کس سخن راست نیارد نهفت

تا نرود گرد به هر دیده حیف

دیده درت آب زد آنگه برفت

ناله من خواب شبت برد و آه

چون نکنم ناله که چشمم نخفت

بیدق خال تو نرانده هنوز

طره کج باز دو رخ برد مفت

ای دل اگر سروریت آرزوست

چون سر زلفش به قدمها بیفت

هر که شنید از سخنان کمال

سلمه الله و أبقاه گفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode