حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲
کاش که من بودمی هم ره باد صبا
تا گذری کردمی وقت سحر بر سبا
نامه ی بلقیس جان سوی سلیمان دل
کس نرساند مگر هدهد باد صبا
گر بگشاید ز هم چین سر زلف دوست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴
همت مجنون نکرد جز به حبیب التجا
لاجرم اندر جهان نام ببرد از وفا
بوی عرق چین تو روح مرا هم چنانک
پیرهن نور دل دیده ی یعقوب را
روضه ی جانم بسوخت آتش حسرت چو نی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
گر تو نگویی به من من به که دانم ترا
در نظر دیده ای دیده از آنم ترا
من به خود الا چو خود هیچ نبینم دگر
حیف بود گر زخود باز ندانم ترا
هستی من نیستی جز به وجود تو نیست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ساقیَکِ ظریف من جامکِ آبگینه را
بیش ترَک بده بیا بندگکِ کمینه را
زحمتک است هین که شد دردکِ سر ز حد برون
کاسَگکی بده کزو راحتک است سینه را
نازکک و خوشک بیا خوابک شب ز سر بنه
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
کاش برون آمدی یوسف ما از نقاب
تا به ملامت حسود بیش نکردی خطاب
نی چه حدیث است نی ما که و یوسف کدام
شب پره و احتمال در نظر آفتاب
کیست که انگیخت باز در همه آفاق شور
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
دوش مرا حالتی روی نمودی عجب
در نظرم آفتاب تا سحر از نیمه شب
نادره تر این که شب ، کرد ظهور آفتاب
من شده در پیش او ذره صفت مضطرب
بوده بس از اضطراب بی خبر از خویشتن
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
قاعدهٔ روزگار پرورش ناسزاست
ورنه گداپیشه را دست تسلط چراست
عقل تبّرا کند از دل دنیاپرست
دل نبود گر نرفت بر روش عقل راست
دنیی و دین پیش ما هست مثال دو رعد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
قصد به جان کرده ای ای دل محنت پرست
دیده نهادی به صبر ، دوست بدادی ز دست
بس که بسر برزدی دست به حسرت ولیک
سود ندارد دریغ ، صید چو از دام رست
سینه ی مجروح را وصل چو مرهم نهاد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
رایحه عنبرست بویِ بناگوشِ دوست
خاصیتِ کوثرست در لبِ چون نوشِ دوست
یاد نمیآورد از من و از حالِ من
دوست مبادا چنین گشته فراموشِ دوست
شرحِ مقاماتِ من چون همه دردِ دل است
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
آرزویی بود و شد محو در اوصافِ دوست
هیچ ز من مانده نیست هرچه بماندهست اوست
جامِ می و کنج و یار هر چه دگر جمله هیچ
شش جهتِ کاینات بر سرِ این چارسوست
موسی و ثُعبان و چوب سامری و عجلِ زر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
آفتِ جانِ من است طرّۀ جادوی دوست
کرد مرا جفتِ غم طاقِ دو ابرویِ دوست
رهزنِ خون ریز کیست غمزۀ غمّاز یار
دامِ دل آویز چیست حلقۀ گیسویِ دوست
غارتِ جان می کند در حرمِ دل مگر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴
شاد به روی تو ام گرچه دلم شاد نیست
شادی دل خود مرا در غم تو یاد نیست
فریاد از دست تو داد بده داد داد
وه که مرا بیش از این طاقت فریاد نیست
گر به تماشای سیل رغبتت افتد بیا
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲
گر سخنی میرود در حق ما باک نیست
مریم دوشیزه را باک ز ناپاک نیست
راه به مقصد نبرد، حد عزیزان نداشت
هر که بر آن آستان خوار تر از خاک نیست
غایت ممثول ماست این مثل سر به مهر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱
بوی عرق چین تو باد صبا برگرفت
یا زخواص بهار نشو و نما برگرفت
گویی عطار صبح کرد معنبر جهان
نافه ی چین برگشاد مشک ختا برگرفت
بوی گل بی وفا در سرش افکند شور
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲
تا دل مجنون ما راه قلندر گرفت
هر چه نه لیلیش بود از همه دل برگرفت
سر به گریبان عشق برزد و مردانه وار
جان به میان برنهاد دامن دل برگرفت
عشق چو از کنج غیب راه کمین برگشاد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
راحت روح من است رایحه روح راح
تا به صباح از مسا تا به مسا از صباح
ساقی طاووس فر طوطی شکّر شکن
مرغ سحر را بگو باز گشاید جناح
خواب گران تا به کی خیز سبک می بده
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱
دوش مرا صبحدم آمد و آواز داد
گفت که خواهد تو را راه به من باز داد
کرد برون ز آستین شیشگکی پر شراب
بر لب جام آنگهی بوس به اعزاز داد
داد به من جام و گفت نوش کن و دم مزن
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷
منتظرِ هدهدم تا ز سبا کی رسد
وز طرفِ گل سِتان پیکِ صبا کی رسد
گرچه ز حد شد برون مدّتِ هجران ولی
دست به سروی چنان از سرِ پا کی رسد
گرنه بریدِ صبا واسطه باشد دگر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹
خیز و به یرغو بده زود ایاغِ نبید
هین که ز اردویِ باغ ایل چیِ گل رسید
سبزه به اشجار بر حلّۀ اخضر فکند
لاله به کُهسار در چادرِ اطلس کشید
خاک مثالِ هوا غالیه فرسای گشت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰
ای صنمِ خرگهی خیمه برون زد بهار
گر ز جهان آگهی بادۀ نوشین بیار
خیز به بستان خرام باده همی خور مدام
گشته جهانی به کام دست ز شادی مدار
در دلِ لاله ز باد عنبرِ سارا فتاد
[...]