حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان داردبهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رببقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصودندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینمکمین از گوشهای کردهست […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۷۰
غلام آن سبک روحم که با من سر گران داردجوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شایدبه نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبیمراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد
برون از خوردن و خفتن […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در ستایش شعر خویش گوید
اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان داردمن آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد
وگر هستی بود ممکن که کم از نیستی باشدمن آن هستم که آن از بینشانیها نشان دارد
وگر با نقطهای وهمم کسی همبر بود او راهزاران حجت قاطع که ابعاد چنان دارد
ترازوی قیامت کو همی اعراض را سنجداگر باشم […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۳
مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد
زجوهر تیغ من بند خموشی بر زبان دارد
نه از منزل خبر دارم، نه از فرسنگ آگاهی
سرزنجیر مجنون مرا ریگ روان دارد
شکستم قدر خود از جستن درمان، ندانستم
که اینجا مومیایی نیز درد استخوان دارد
در آن صحرا که مرغ من زغفلت دانه می چیند
زمین از تار و پود دام […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۵
من و حسنی که نیل چشم زخم از آسمان دارد
کند در لامکان جولان و در هر دل مکان دارد
چسان مجنون نظر بردارد از چشم غزالانش؟
که گرگش حسن یوسف کاروان در کاروان دارد
درین محفل زبخت سبز، گل روشندلی چیند
که چون شمع از گداز جسم خود آب روان دارد
نباشد گر وطن، غربت گوارا می شود بر دل
قفس […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۶
مرا نازک نهالی قصد جان ناتوان دارد
که تیغش جوهر از پیچ و خم موی میان دارد
کدامین آتشین رخسار بزم افروز عالم شد؟
که خون زاهدان خشک، جوش ارغوان دارد
نصیبی نیست غیر از درد و داغ عشق عاشق را
هما از سفره شاهان نظر بر استخوان دارد
هجوم زیردستان نفس رعنا را کند کافر
زطوق قمریان زنار سرو بوستان دارد
از […]

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰
سبکجولان سمندی کان پری در زیر ران داردبه رو بسیار میلرزم که باری بس گران دارد
من سر گشتهٔ بی دست و پا گرچه عنانش رابه میلش میکشم از یک طرف نازش عنان دارد
خدنگی کز شکاری کرده دشت عشق را خالیهنوز از ناز ترک غمزهٔ او در کمان دارد
ندارد جز هوای بر مجنون محمل لیلیزمام ناقه […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » غزل شمارهٔ ۲۸
نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان داردولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهٔ پیداولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
کسی کز درد عشق تو ندارد زندگی دلاگر جان در تنش ریزند چون زهرش زیان دارد
کسی کز سوز عشق تو ندارد جان و دل زندهبسان […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان دارد
ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
اگر چه آتش مجمر ندارد شعله پیدا
ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
کسی کز درد عشق تو ندارد زندگی دل
اگر جان در تنش ریزند چون زهرش زیان دارد
کسی کز سوز عشق تو ندارد جان ودل زنده
بسان خاک […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد
مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت
به محنت داد جان لیکن، محبتها چنان دارد
دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد
ازین معنیش پیوسته، سیاه و ناتوان دارد
مرا گویند در کویش، مرو کانجاست، […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۴
اگر خضر خطت از چشمهٔ حیوان نشان دارد
عقیق لب چرا چون تشنگان زیر زبان دارد
نمیدانم شهادتگاه شوق کیست این وادی
که رفتنهای خون بسمل اینجا کاروان دارد
به این یک غنجه دل کز فکر وصلت کردهام خونش
نفس در هر تپش صبح بهاری پرفشان دارد
تحیر برکه بندم با تماشایکه پیوندم
خیال حلقهٔ زلفت هزار آیینهدان دارد
در این گلشن شکست […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵
به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد
سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد
به دوش الرحیلی بار حسرت میکشد عالم
جرس عمریست چون گل محمل این کاروان دارد
بجز وحشت نمیبالد ز اجزای جهانگردی
چمن از برگ برگ خویش دامن بر میان دارد
به ذوق عافیت خون خورردنت کار است معذوری
در اینجا گر همه مغز است درد […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۳
سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد
جهانی سوی بیرنگی ز حسرت کاروان دارد
تأمل گر کنی هر کس به رنگی رفته است از خود
تپشهایی که دارد بحر، گوهر هم همان دارد
نپنداری عبث بر دامن هر ذره میپیچم
جهان را گرد مجنون محمل لیلی گمان دارد
دبستان ادب را آن نزاکت فهم اسرارم
که طفل اشک من در […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۷
فناکی شغل سودای محبت را زیان دارد
سری دارمکه تا خاک هوای اوست جان دارد
دم ناییست افسون نوای هستیام ورنه
هنوزم نالهٔ نی در نیستان آشیان دارد
به سودایت چنان زارم که با صد ناله بیتابی
تنم در پیرهن تحریک نبض ناتوان دارد
به روزبینوایی هیچکس ما را نمیپرسد
مگر داغت که دستی بر دل این بیکسان دارد
در عزلتزدمکز خلق لختی […]

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
غم عشق تو آزادم ز غمهای جهان دارد
بدان غم کردهای شادم خدایت شادمان دارد
شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد
بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد
مرا دارد بلای عشقت از رنج جهان ایمن
به فضل خویش ایزد آن بلا را در امان دارد
مرا کز عشق میسوزم ز دوزخ چند ترسانی
کسی از مرگ میترسد […]

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۲۱ - همچنین فیالمرثیه
دلا در کربلا بنگر چه غوغایی عیان دارد
حسین تشنهلب افغان ز جور کوفیان دارد
نشسته کشتی ایجاد از جور خسان در گل
چو دریا کربلا بس موجهای بیکران دارد
سکینه در نوا در نینوا از العطش چون نی
از آن غافل که اندر چشم خود آبی روان دارد
عجب نبود که زینب در برنا محرمان گرید
چو نتواند ز بیتابی غم […]

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
دل دیوانه زان پیوسته خو با کودکان دارد
که کودک جیب و دامن پر ز سنگ امتحان دارد
دلم با حلقۀ زلفت گرفته آنچنان الفت
که چون مرغ شکسته بیضه رَم از آشیان دارد
مرا ای ناخدا بگذار در غرقاب حیرانی
ندارد عقل من باور که این دریا کران دارد
غرور حسن کِی فرصت دهد تا ماه من داند
که در […]
