گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

دلی کز عشق جانان جان ندارد

توان گفتن که او ایمان ندارد

درین میدان که یارد گشت یکدم

که کس مردی یک جولان ندارد

شگرفی باید از گنج دو عالم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

اگر درمان کنم امکان ندارد

که درد عشق تو درمان ندارد

ز بحر عشق تو موجی نخیزد

که در هر قطره صد طوفان ندارد

غمت را پاک‌بازی می‌بباید

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۳) حکایت پادشاه که از سپاه بگریخت

 

کسی کو دیدهٔ سلطان ندارد

به سلطان رفتنش امکان ندارد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۷) حکایت پسر ماه روی با درویش صاحب نظر

 

بگفتا درد من درمان ندارد

که بی تو زیستن امکان ندارد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۲) حکایت بهلول و گورستان

 

تبه گشتی و روی آن ندارد

که بِه گردی چو این امکان ندارد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱) حکایت سلطان محمود در شکار کردن

 

درین عالم کمال امکان ندارد

که گرماهست جز نقصان ندارد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۱۰) حکایت در اهل دوزخ

 

که دردی را که آن درمان ندارد

ز حضرت جز دل ایشان ندارد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

بخوبی کس چو بکتاش آن ندارد

که کس زو خوبتر امکان ندارد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱۱) حکایت آهو که مشک از وی حاصل می‬شود

 

چه گویم، بیش ازین امکان ندارد

که جانم بیش ازین فرمان ندارد

عطار
 

عطار » بلبل نامه » بخش ۳۴ - نصیحت پذیرفتن موش خوار

 

ولی اندیشهٔ تو آن ندارد

معما گفتن تو جان ندارد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۵ - آغاز داستان

 

ازان یک وادیش پیشان ندارد

که حرص آدمی پایان ندارد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۷۱ - در خاتمت کتاب گوید

 

سخن بالای این امکان ندارد

کسی منکر شود کو جان ندارد

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۶ - در اسرار عشق الهی فرماید

 

دریغا درد مادرمان ندارد

حقیقت راه ما پایان ندارد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان

 

دل عطّار این دم جان ندارد

که دل جانست جان جانان ندارد

عطار
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » از ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

نباتی چو خط تو بستان ندارد

مذاق لبت شکرستان ندارد

همه«آنی»و ملک خوبی تو داری

تو این داری و جز تو، کس«آن»ندارد

چو گردون نیی، زانکه کین تو پیدا

[...]

سراج قمری
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

بیا، کاین دل سر هجران ندارد

بجز وصلت دگر درمان ندارد

به وصل خود دلم را شاد گردان

که خسته طاقت هجران ندارد

بیا، تا پیش روی تو بمیرم

[...]

عراقی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

چنان لشکرکشی سلطان ندارد

چنان حوراوشی رضوان ندارد

بدان چستی و چالاکی سواری

به چین و کاشغر خاقان ندارد

فلک دارد مهی چون روی او لیک

[...]

مجد همگر
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مگر سنگین دل است و جان ندارد

هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد

مبادا زنده در عالم دلی کاو

به زلف کافرت ایمان ندارد

مسلمانان مرا دردی‌ست در دل

[...]

همام تبریزی
 

شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۲ - در حقیقت اسلام فرماید

 

مسلمانی که این ایمان ندارد

تنی دارد ولیکن جان ندارد

شیخ محمود شبستری
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

کسی کو دل بر جانان ندارد

دلی دارد ولیکن جان ندارد

هر آنکو با سر زلف سیاهش

سری دارد سر و سامان ندارد

ز غرقاب غمش کی جان توان برد

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode