گنجور

 
عطار

دلی کز عشق جانان جان ندارد

توان گفتن که او ایمان ندارد

درین میدان که یارد گشت یکدم

که کس مردی یک جولان ندارد

شگرفی باید از گنج دو عالم

که جان یک لحظه بی‌جانان ندارد

به آسانی منه در کوی او پای

که رهرو راه را آسان ندارد

چه عشق است این که خود نقصان نگیرد

چه درد است این که خود درمان ندارد

دلم در درد عشق او چنان است

که دل بی درد عشقش جان ندارد

مرو در راه او گر ناتوانی

که دور است این ره و پایان ندارد

اگر قوت نداری دور ازین راه

که کوی عاشقان پیشان ندارد

برو عطار دم درکش که جانان

همه عمرت چنین حیران ندارد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۸۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

اگر درمان کنم امکان ندارد

که درد عشق تو درمان ندارد

ز بحر عشق تو موجی نخیزد

که در هر قطره صد طوفان ندارد

غمت را پاک‌بازی می‌بباید

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سراج قمری

نباتی چو خط تو بستان ندارد

مذاق لبت شکرستان ندارد

همه«آنی»و ملک خوبی تو داری

تو این داری و جز تو، کس«آن»ندارد

چو گردون نیی، زانکه کین تو پیدا

[...]

عراقی

بیا، کاین دل سر هجران ندارد

بجز وصلت دگر درمان ندارد

به وصل خود دلم را شاد گردان

که خسته طاقت هجران ندارد

بیا، تا پیش روی تو بمیرم

[...]

مجد همگر

چنان لشکرکشی سلطان ندارد

چنان حوراوشی رضوان ندارد

بدان چستی و چالاکی سواری

به چین و کاشغر خاقان ندارد

فلک دارد مهی چون روی او لیک

[...]

همام تبریزی

مگر سنگین دل است و جان ندارد

هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد

مبادا زنده در عالم دلی کاو

به زلف کافرت ایمان ندارد

مسلمانان مرا دردی‌ست در دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه