گنجور

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - قصیده ناتمام التزام مور و موی

 

اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد

من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد

تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران

ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد

اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بود مویی

[...]

عمعق بخاری
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در ستایش شعر خویش گوید

 

اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد

من آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد

وگر هستی بود ممکن که کم از نیستی باشد

من آن هستم که آن از بی‌نشانی‌ها نشان دارد

وگر با نقطه‌ای وهمم کسی همبر بود او را

[...]

سنایی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد

جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد

مرا گر دوستی با او به دوزخ می‌برد شاید

به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد

کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۰

 

تواضع گرچه محبوبست و فضل بیکران دارد

نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱

 

هوای بوستان خوش گشت و باده لطف جان دارد

کنون هر کس که جان دارد، هوای بوستان دارد

سحرگه بکر غنچه ها باده ها خورده ست در پرده

همه سرخی رو بدهد گواهی، گر نهان دارد

کنون دل بستگی غنچه با گل، کی نهان ماند؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

گر از تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد

که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد

مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت

به محنت داد جان لیکن، محبت‌ها چنان دارد

دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

نگارا دل همی‌خواهد که عشقت را نهان دارد

ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد

اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهٔ پیدا

ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد

کسی کز درد عشق تو ندارد زندگیِّ دل

[...]

سیف فرغانی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد

بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد

غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب

بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد

چو عاشق می‌شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود

[...]

حافظ
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۶ - عمعق بخارایی

 

اگر موری سخن گوید و گر مویی روان دارد

من آن مور سخنگویم من آن مویم که جان دارد

تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران

ز هجر غالیه مویی که چون موران میان دارد

اگر با موی و با موری شبانروزی شوم همره

[...]

جامی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - ستایش جعفر بیگ قاضی بغداد

 

گل آمد باز گلشن فکر لطف از جنان دارد

زمین از سبزه نو حیز رنگ آسمان دارد

فکنده در چمن آب روان بر پیچ و خم راهی

چمن با آب حکم آسمان و کهکشان دارد

ز برک لاله هر دم قطره قطره می چکد شبنم

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

سبک جولان سمندی کان پری در زیر ران دارد

به رو بسیار می‌لرزم که باری بس گران دارد

من سر گشتهٔ بی دست و پا گرچه عنانش را

به میلش می‌کشم از یک طرف نازش عنان دارد

خدنگی کز شکاری کرده دشت عشق را خالی

[...]

محتشم کاشانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

فلک اسباب دولت را ز بهر ناکسان دارد

هما گر سایه‌ای دارد برای استخوان دارد

ز محرومی‌ست گر دل زاری‌ای دارد درین وادی

به قدر دوری منزل جرس دایم فغان دارد

ز رشک طالع تردامنان داغم درین گلشن

[...]

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

همای شوق من بر قاف همت آشیان دارد

قناعت می کند تا در تن خود استخوان دارد

حذر از بستر آسودگی کن گر غمی داری

دل مجروح را بوی گل دیبا زیان دارد

گره نگشاید از پیشانی ما ناخن عشرت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

دلم آسوده شد تا در خم زلفش مکان دارد

چو آن مرغی که بر شاخ بلندی آشیان دارد

ز هجر و وصل می سوزد دلم یارب چه بخت است این

که یاقوت مرا، هم آب و هم آتش زیان دارد

شب وصلم ز رشک غیر همچون روز هجران است

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۳

 

مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد

زجوهر تیغ من بند خموشی بر زبان دارد

نه از منزل خبر دارم، نه از فرسنگ آگاهی

سرزنجیر مجنون مرا ریگ روان دارد

شکستم قدر خود از جستن درمان، ندانستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۴

 

چه غم دیوانه ما از گزند آسمان دارد؟

که نیل چشم زخم از جای سنگ کودکان دارد

شکوه خامشی در ظرف گفت وگو نمی گنجد

سخن هر چند سنجیده است هیبت را زیان دارد

به احوال من زیر و زبر گردیده می پرسی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۵

 

من و حسنی که نیل چشم زخم از آسمان دارد

کند در لامکان جولان و در هر دل مکان دارد

چسان مجنون نظر بردارد از چشم غزالانش؟

که گرگش حسن یوسف کاروان در کاروان دارد

درین محفل زبخت سبز، گل روشندلی چیند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۶

 

مرا نازک نهالی قصد جان ناتوان دارد

که تیغش جوهر از پیچ و خم موی میان دارد

کدامین آتشین رخسار بزم افروز عالم شد؟

که خون زاهدان خشک، جوش ارغوان دارد

نصیبی نیست غیر از درد و داغ عشق عاشق را

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

حدیث قتل من با تیغ دایم در عیان دارد

همیشه خنجر او حرف خونم بر زبان دارد

به ابرویش نهادم دل ولی از بیم می‌لرزم

چو آن مرغی که بر شاخ بلندی آشیان دارد

فریب خط مخور، از فتنة چشمش مشو ایمن

[...]

فیاض لاهیجی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳

 

دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد

که شاخ گل به چشمم حکم تیغ خونفشان دارد

بود در پردهٔ نومیدیم امیدواریها

که در خود هر گره چون غنچه ناخنها نهان دارد

بلغزد پای دلها بسکه سوی پستی فطرت

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode