گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

بیابان گردم و از کشور آرام بیرونم

متاع کاروان گردباد دشت مجنونم

نمی دانم کدامین شوخ قصد کشتنم دارد

که همچون موجه سیماب در تن می تپد خونم

ز من چون غنچه های باغ بوی درد می آید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

خبر از زلف او با جان غم پیوسته آوردم

عجب روز سیاهی بر سر این خسته آوردم

ز مکر آسمان عصمت خلاصم داد چون یوسف

برون خود را ازین نه خانه در بسته آوردم

نگاهم شد چو شاخ ارغوان از روی آن نوخط

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

شکایت نامه آن روی چون گل بود در دستم

قلم در ناله چون منقار بلبل بود در دستم

دماغم بود همچون نافه دلجمع از پریشانی

خوش آن شبها که همچون شانه کاکل بود در دستم

به جستجوی تو در باغ هر صبحی که می رفتم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

ز قتل عاشقان در سینه او غم نمی‌بینم

به شمع از مردن پروانه‌ها ماتم نمی‌بینم

به گلشن خویش را چون قطره شبنم نمی‌بینم

کسی را غیر خود هرگز به چشم کم نمی‌بینم

جهان از عکس رویش خانه آئینه را ماند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

به دام دلبری افتاده ام گمگشته تدبیرم

سراپا وحشتم در کوی او آهوی تصویرم

ضعیفم بر تمنای دل خود بس نمی آیم

هوس دیوانه و باریکتر از موست زنجیرم

عصا از خانه ام ننهاده چون پرگار پا بیرون

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

نگاه یار با من بر سر جنگ است می دانم

دل بی رحم او از آهن و سنگ است می دانم

سراغم می کند از هر کس و احوال می پرسد

سلامم می دهد این جمله نیرنگ است می دانم

نظر از ابروی ساقی و مطرب برنمی دارم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

دلم افسرده شد از گردش ارض و سما بیرون

مرا یکدانه آن هم آرد شد از آسیا بیرون

صبا چون حلقه در چشم در راه تو وا کرده

منه از محفل خود زینهار ای شمع پا بیرون

اگر ریزند چون گل طشت آتش در گریبانت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

به دستم کرد گل تا داغهای آتشین من

ز جوش بلبلان گرداب خون شد آستین من

دلم از سوختن خود را دمی فارغ نمی دارد

کباب شعله خوبان است داغ دلنشین من

ز فکر زلف او از بسکه روز تیره یی دارم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

بپوش از هستی خود چشم و عیش جاودانی کن

نشین در کنج خلوتخانه خود کامرانی کن

مده ره در حریم خاص دل وسواس شیطان را

بهر جا پا نهی اطراف خود را پاسبانی کن

رخ خود مهر وقت شام سازد از شفق گلگون

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

به دور خط رخسارت دو چندان گشت آه من

شد آخر سبزه پشت لبت مهر گیاه من

مرا طاق دو ابروی تو محراب دعا باشد

مگردان روی از من کعبه من قبله گاه من

من بیخانمان غیر از تو عرض دل که را گویم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

جنونم دشت پیما شد کن ای مجنون حذر از من

بیابان داغها چون لاله دارد بر جگر از من

من آن صیدم که خاطرجویی صیاد می سازم

قفس کی می تواند کرد قطع بال و پر از من

ملامت گوی را از شکوه اش گرم است بازارش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

نمی آیی به بالینم نمی گیری خبر از من

الهی دل به بی رحمی دهی گردن بتر از من

به کنج خانه امشب از غمت چندان فغان کردم

که در فریاد شد همچون جرس دیوار و در از من

من آن مرغم که در صحن گلستان بود پروازم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

کجا رفتی ز آغوش تماشا ای نگار من

نگه فواره خون شد به چشم انتظار من

به حاکم هر که اندازد نظر خاموش می گردد

به سنگ سرمه پهلو می زند سنگ مزار من

به رقص آورده چون فرهاد و مجنون کوه و صحرا را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

به دریا کرده ام خو موج آبم می توان گفتن

به کف دارم سر بی تن حبابم می توان گفتن

به شاخ شعله دارم آشیان مانند پروانه

سمندر طینتم مرغ کبابم می توان گفتن

به باغ دهر چون شبنم ندارم خواب آسایش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

نمی گردد صدای جود از اهل کرم بیرون

نمی آید ازاین دریادلان عمریست نم بیرون

سراب از حیله دنیاپرستان سر به صحرا زد

سزای آنکه در این عهد آید از عدم بیرون

ندارد احتیاج زیب و زینت عزت ذاتی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

اگر یک دم شود خالی ز موج می سبوی من

نفس چون حلقه های دام پیچد بر گلوی من

هوای کوچه گردی نیست فرزند مرا بر سر

نمی آید به بیرون از حریم غنچه بوی من

مرا یک ره نمی آید به بر سرو روان او

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

شبی ای شمع در آغوش ما جا می توان کردن

چو گل در گلشن ما سینه را وا می توان کردن

چرا یک ره نظر بر عالم ای نوخط نمی سازی

بهار آمد گلستان را تماشا می توان کردن

دکان واکرده در بازار محتاج خریداریم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

به خاک افتاده گرد سرمه چشم سیاهت من

به خون غلطیده صید بسمل تیغ نگاهت من

اسیر غنچه خندان لعلت صد قفس بلبل

گریبان پیرهن چاک گل طرف کلاهت من

به گلشن بنده آزاد سرو قامتت قمری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

گذشتی مست با غیر و زدی آتش به داغ من

کجا رفتی بیا ای شبنم گلهای باغ من

به سوی کلبه من پاگذار و خانه روشن کن

پریده رنگ چون پروانه از روی چراغ من

به هر جا می روم بوی کباب آید ز اعضایم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

غریبم نیست همچون لاله دلسوزی به داغ من

ز شب تا روز بی پروانه می سوزد چراغ من

گل نشکفته ام عمریست سر در پیرهن دارم

تماشای چمن رفتست بیرون از دماغ من

به تکلیفم اگر آید برون از راه برگردد

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode