اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰
به جایی میرسد شوقی که الفت راهبر دارد
پر پرواز طوطی رنگ برگ نیشکر دارد
دلی از کین مردم پاک می بینی چه می دانی
که از بیجوهری این تیغ جوهر بیشتر دارد
سری در جیب کش چون قطره سیر بحر هستی کن
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱
ز آهم هر طرف دل وحشتستان دگر دارد
خدنگی را که پر برق است پیکان دگر دارد
بود صیادی الفت چو شعر مبتذل گفتن
شکار انداز تنهایی شدن شان دگر دارد
ز نشتر زار زیر آسمان چون سبزه می لرزم
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲
جدا هر جلوه ای بینی ز سودای نظر دارد
گل از جایی دل از جایی می از جایی نظر دارد
نفس فرسوده آتش دل دیوانه ای دارم
که هر آشوبش از طوفان دریایی نظر دارد
گلستان هوس را رنگ و بویی غیر وحشت نیست
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱
نزاکت اینقدر نی برگ گل نی یاسمن دارد
به هر عضو تو خوبی یوسفی در پیرهن دارد
ز تاراج غمش راهی به دلها کرده ام پیدا
نگاهش سرگران از هر که گردد رو به من دارد؟
چمن پیرا به رنگی امتحانم می کند هر دم
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴
غبار عاشق اکسیر وفا در آستین دارد
به بادش گر دهی باغ صفا در آستین دارد
سمندر می کند آیینه را پرواز می بخشد
کف خاکستر دل فیضها در آستین دارد
به استقبال قاتل زخم جرأت را نمک ریزد
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵
ز رنگین شیوه ها گلزار بلبل آفرین دارد
تبسم زیر لب خنجر به کف چین بر جبین دارد
ز گرد کین دل گر شیشه بینی آب شمشیر است
چو دشمن صاف گردد زهر در زیر نگین دارد
چه بیدود آتشی دارد قناعت گلخنش گلشن
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸
نه اشک است اینکه بی یاد تو در چشمم غلو دارد
نگاه از شوق دیدارت دل پر آرزو دارد
گل پیمانه هم در دست ساقی غنچه می گردد
مگر در سر هوای غنچه خندان او دارد
شکست زلف او بسیار می دیدم چه دانستم
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳
محبت در غم بیدردی آزادم نگه دارد
جنون در ماتم آسودگی شادم نگه دارد
صفیری گر کشد مرغ قفس را ذوق پرواز است
خموشی در گرفتاری ز فریادم نگه دارد
به دل از ترکتاز عشق بیباکی غمی دارم
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸
ز خود هم می گریزد راز پنهان کسی دارد
غبار وحشتم بوی گلستان کسی دارد
دل دیوانه ام شبها پری در خواب می بیند
سری با سایه سرو خرامان کسی دارد
چه نقاشانه می آید صبا از گلشن کویش
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱
گل پژمرده، رنگی غیر حسرت برنمیدارد
دل افسرده، داغی جز خجالت برنمیدارد
شهید جلوه او خاطر آسودهای دارد
که خوابش سر ز بالین تا قیامت برنمیدارد
ندانم چون کریم از خجلت سائل برون آید
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳
تماشای بهار عافیت گل چیدنی دارد
اگر در خواب باشد روی مطلب دیدنی دارد
دل دریا دو نیم است از امید و بیم پنداری
ز جذر و مد نفس دزدیدنی بالیدنی دارد
ز شمع وگل بلای گریه رنج خنده می پرسی
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶
نه تنها صبر با کم آرزوی بیش نگذارد
چو کامل شد جنون دل را به جای خویش نگذارد
ز آتش یک نفس تا مانده سامان شرر دارد
دلم را سرنوشت سوختن درویش نگذارد
چه رنگین صرفه ها بردند خلق از مردم آزاری
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰
دلم وحشی شود رازش اگر لب بر زبان آرد
زبان دام افکند تا حرف او را در بیان آرد
به استقبال پا انداز او از سنبل خجلت
ببندد چون پری بال چمن را باغبان آرد
چه ممنون دلم کز شرم یادت آب می گردد
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱
مگو کشتن بلایی بر سر منصور میآرد
شراب نیستی جان در تن مخمور میآرد
چه شد خوارم جنونم آنقدرها دوست میدارد
که زنجیر مرا از تار زلف حور میآرد
نمیدانم دل دیوانه در بزم که ره دارد
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶
زبان ناله پر از شوخی تحریر می گیرد
دعا پنداری امشب دامن تأثیر می گیرد
شبنم آیینه دارد در بغل از صبح سرشاری
فروغ روشنی دارد چو شمعی دیر می گیرد
چه گلها می توان چید از دل دیوانه مستی
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷
ز اشکم غنچه در هرجا گلاب رنگ میگیرد
به خود کار شکفتن تا قیامت تنگ میگیرد
کسی فیض شهادت پیشتر از من نخواهد یافت
اگر قاتل به جرم عذرخواهی لنگ میگیرد
نوای خارج ساز جرس آهنگ میگیرد
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰
نیم داغ گلی تا هر دو رویم یک هوا سوزد
دلم در آتش خویی نمی سوزد که واسوزد
دل پر آتشم در انتظار سوختن چون شد
که از مستی نداند داغ او را بر کجا سوزد
غمت اقبال را همسایه خود کرد و می ترسم
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳
جنون هر لحظه چون تاکم به تارک خاک میریزد
محبت در دلم چون غنچه رنگ چاک میریزد
سرم بادا حباب جوی شمشیر جفاکیشی
که آب خضرش از سرچشمه فتراک میریزد
خرامی گر به گلشن مست با این حسن عالمسوز
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶
خوشا آن دل که سرگرم غمِ جانانهای باشد
ز شور عشق او بر هر زبان افسانهای باشد
محبت هر دلی را قابل الفت نمیداند
تجلی کی چراغافروز هر پروانهای باشد
ز دریای محبت ره به ساحل میبرد شوقی
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸
اگر با دیده اعجاز محبت یار خواهد شد
نگاهم روشناس دولت دیدار خواهد شد
از او جز کشتن خود حاجت دیگر نمی خواهم
زبان را در ادب کی رخصت گفتار خواهد شد
کند گر همت پیر مغان یاری دینداران
[...]
