گنجور

 
اسیر شهرستانی

نه اشک است اینکه بی یاد تو در چشمم غلو دارد

نگاه از شوق دیدارت دل پر آرزو دارد

گل پیمانه هم در دست ساقی غنچه می گردد

مگر در سر هوای غنچه خندان او دارد

شکست زلف او بسیار می دیدم چه دانستم

که بهر قتل من چون خط سپاهی در سبو دارد؟

ز بس دل با خیالش می کند مشق پریشانی

سر بند نسیم زلف او را مو به مو دارد

ز بس از حرف شوق روی او گل در گریبان کرد

بسان غنچه مکتوب اسیران رنگ و بو دارد

ز موج آتشین بند نقاب شرم بگشاید

ز عکس چهره او دختر رز بسکه رو دارد

شدم شرمنده عشق از تغافلهای شرم او

خوشا چاک دلی کز بینش مژگان رفو دارد

سجودی پیش آن محراب ابرو می توان کردن

اسیر از خون امید دو عالم گر وضو دارد

 
 
 
نظیری نیشابوری

تو می رانی و خاطر با تو ذوق گفتگو دارد

گدا هنگام مردن پادشاهی آرزو دارد

تو شمع بزم هرکس گشته ای صحبت غنیمت دان

که این پروانه هم با گوشه یی تاریک خو دارد

حرارت از برای گرمیم بسیار می باید

[...]

صائب تبریزی

سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد

زهی ساقی که چندین رنگ می در یک کدو دارد

به این منگر که بر لب مهر آن خورشید رو دارد

که با هر ذره چون خورشید چندین گفتگو دارد

منم کز تشنگی آب از دم شمشیر می جویم

[...]

جویای تبریزی

کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد

چو شمع بزم پنداری که آتش در گلو دارد

نیندازد خدا با سخت رویان کار یکرنگان

که با آیینه هر کس روبرو گردد دورو دارد

بهاران آنچنان عشرت فزا آمد که زاهد هم

[...]

حزین لاهیجی

نیم ز افسردگی عاشق ولی دل یاد او دارد

شرابی نیست امّا این سفال کهنه، بو دارد

از آن ته جرعه ای کز ناز بر خاک ره افشاندی

هنوزم آرزو خوناب حسرت در گلو دارد

اشارت چیست؟ بسپارد به لب یا بشکند در دل؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه