گنجور

 
اسیر شهرستانی

جدا هر جلوه ای بینی ز سودای نظر دارد

گل از جایی دل از جایی می از جایی نظر دارد

نفس فرسوده آتش دل دیوانه ای دارم

که هر آشوبش از طوفان دریایی نظر دارد

گلستان هوس را رنگ و بویی غیر وحشت نیست

گلش از جایی و شمشادش از جایی نظر دارد

در آن میخانه وحدت می دهد داد دل عارف

که هر ساغر ز چشم باده پیمایی نظر دارد

نظر تا از کجا دارد دل دیوانه عاشق

به هر شمع و گلی می بینم از جایی نظر دارد

چراغ خلوت ما خواب خاموشی نمی داند

دل بیدار می داند کز ایمایی نظر دارد

زند لاف گرفتاری اسیر ما جهانگرد است

سر زنجیرش از زلف چلیپایی نظر دارد