عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم
وگرنه بیتو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۳
بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی
از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۳
کجا شد عهد و پیمانی که میکردی نمیگویی
کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمیجویی
دل افکاری که روی خود به خون دیده میشوید
چرا از وی نمیداری دو دست خود نمیشویی
مثال تیر مژگانت شدم من راست یک سانت
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی
چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بختِ من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی
نمیارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶۲
دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی
اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی
اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش
نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی
ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۰
گرفتارم میان چین زلف و چین ابرویی
چون آن کشتی که هردم می رباید بادش از سویی
به معنی برده ام پی نیستم پروانه و بلبل
که گاهی سوزم از رنگی و گاهی نالم از بویی
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۵
مباد آن دم که از ما رنجه گردد آشنارویی
شکست از سنگ ما بر ساغر چینی رسد مویی
درین نخجیرگاه افلاک را بنگر سراسیمه
که شد گنبدزنان، گویی گریزان خیل آهویی
پریشانگوست بر یاد سر زلف سیاه او
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹۳
ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی
چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی
به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع
به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی
ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۶۲
ندارد دیده ما طالع نظاره رویی
چو پیشانی نمی بینیم غیر از چین ابرویی
چو دام از خود نیم در صیدگاه آرزو آگه
ز بس در حیرتم افکنده نقش پای آهویی
به گل در یک قبایم، لیک از بسیاری غفلت
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸
چو سنبل پیچ و تابم مو بمو از پیچش مویی
چو گلبن خارخارم پای تا سر از گل رویی
بمژگان دشمنم کاندر میان عاشق و معشوق
چو کوهی در نظر باشد حجاب هر سر مویی
ندیدم بی تو من گلشن ولی گل دیدگان گویند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹
کجا شد گریهٔ مستانهٔ من در سر کویی
به یاد هایهایی اوفتادم، دوستان هویی
به بیپروابُت دیر آشنای من که خواهد گفت
که دشمنامی از آن لب آرزو دارد دعاگویی
نیم در بند لطفی ناز هم خورسندییی دارد
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۱
به سویت جنبش هر نونهال ایمای ابرویی
ز حرفت در چمن، هر غنچهای چشم سخنگویی
ز یاران هیچکس پهلونشین من نشد امشب
به غیر از حرف آن بدخو، که با من داشت پهلویی
ز دردت، آنچنان بیتاب دارم همنشینان را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴
مرا تا کی دواند آرزوی دل به هر سویی
مبادا هیچ کس را در جهان فرزند بدخویی
کمند آرزو در دست می گردم در این صحرا
تسلی می دهم خود را به نقش پای آهویی
ز دیوار بدن از ضعف پیری متکا دارم
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۳ - بقال
مه بقال چون سرکا بود کارش ترشرویی
زبان پسته اش دارد به مردم کشمشی گویی
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۱
به ناقوسی دل امشب از جنون خوردهست پهلویی
بر این نُه دیر آتش میزنم سر میدهم هویی
ز فیض وحشتم همسایهٔ جمعیت عنقا
چو دل دارم به پهلو گوشهٔ از عالم آنسویی
به هر بیدست و پایی سیر گلزاری دگر دارم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۲
به وحشت برنمیآیم ز فکر چشم جادویی
چو رم دارم وطن در سایهٔ مژگان آهویی
به بزمت نیست ممکن جرأت تحریک مژگانم
نیام آیینه اما از تحیر بردهام بویی
نگردی ای صبا بر هم زن هنگامهٔ عهدم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۳
بهار آن دل که خون گردد به سودای گل رویی
ختن فکری که بندد آشیان در حلقهٔ مویی
سحر آهی که جوشد با هوای سیر گلزاری
گهر اشکیکه غلتد در غبار حسرت کویی
ز پای مور تا بال مگس صد بار سنجیدم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۳
شکیبایی بود کار دلم، با گرمی خویی
نمی گردد کباب من، ز پهلویی به پهلویی
سری آن زلف دارد با کف پای نگارینش
رخ اخلاص می ساید، به آتشخانه هندویی
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۴
بچین زلف تو پیوسته با چشم تو ابروئی
کمانی و کمندی را بهم پیوسته جادوئی
بجز وحشی غزال تو که او مردم فریب آمد
شکار افکن که در چین و ختا دیده است آهوئی
چه ای خال هندو زیر زلف آن پری پیکر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۰
کند هر ملتی در بندگی بر قبلهای رویی
چو نیکو بنگری دارند جمله رو بر ابرویی
نه تنها ذکر یاهو از لب نوشین به گوش آید
که در وَجْدَند ذرات جهان با هایی و هویی
به زلف اوست شیدایی چه صحرایی چه دریایی
[...]