بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی
از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او
بیاموزید ای خوبان رخ افروزی و مه رویی
از آن چشم سیاه او وزان زلف سه تاه او
الا ای اهل هندستان بیاموزید هندویی
ز غمزه تیراندازش کرشمه ساحری سازش
هلا هاروت و ماروتم بیاموزید جادویی
ایا اصحاب و خلوتیان شده دل را چنان جویان
ز لعل جان فزای او بیاموزید دلجویی
ز خرمنگاه شش گوشه نخواهی یافتن خوشه
روان شو سوی بیسویان رها کن رسم شش سویی
همه عالم ز تو نالان تو باری از چه مینالی
چو از تو کم نشد یک مو نمیدانم چه میمویی
فدایم آن کبوتر را که بر بام تو میپرد
کجایی ای سگ مقبل که اهل آن چنان کویی
چو آن عمر عزیز آمد چرا عشرت نمیسازی
چو آن استاد جان آمد چرا تخته نمیشویی
در این دام است آن آهو تو در صحرا چه میگردی
گهر در خانه گم کردی به هر ویران چه میپویی
به هر روزی در این خانه یکی حجره نوی یابی
تو یک تو نیستی ای جان تفحص کن که صدتویی
اگر کفری و گر دینی اگر مهری و گر کینی
همو را بین همو را دان یقین میدان که با اویی
بماند آن نادره دستان ولیکن ساقی مستان
گرفت این دم گلوی من که بفشارم گر افزویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق و جستجوی حقیقت پرداخته و از عارفان و اهل معرفت دعوت میکند تا از زیباییهای عشق الهی بیاموزند. شاعر به تصویرسازی از محبوب با ویژگیهای خاص او میپردازد و به عشق به معشوق اشاره میکند. او بر این باور است که انسانها باید از اشکال محدود زندگی رها شوند و به جستجوی حقیقت و عشق بپردازند. همچنین تأکید میشود که هر کس در جستجوی خود باید به درون خویش نگاهی عمیق داشته باشد، زیرا حقیقت و عشق در درون خود انسانها نهفته است. در نهایت، شاعر از عشق به عنوان منبعی برای زندگی سرشار از شادی و زیبایی یاد میکند و بر اهمیت شناخت و درک عمیق از آن تأکید دارد.
هوش مصنوعی: ای عارف! بیا و به ما بپیوند. چه اهمیتی دارد اگر با خوبی رفتار کنی و مانند شعری نور بپاشی، تو می توانی از آن اشعار بگویی و زیبایی آنها را به نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: به جان تمام مردان و به درد همه دچارشدگان، بگو تا چه چیزی میخواهی و از این گیجی چه میطلبی؟
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیت چهرهاش، از او یاد بگیرید که چگونه میتوان با عشق و محبت، نور و سروری را در چهره به نمایش گذاشت. ای زیبایان، از زیبایی این چهره درس بگیرید.
هوش مصنوعی: از چشمهای سیاه و موهای پیچخورده او بیاموزید، ای مردم هندستان، چگونگی زیبایی و عشق را.
هوش مصنوعی: از نگاه معشوق و حرکات جادوییاش، چنان احساسی را تجربه میکنم که گویی باید از حوادث تلخ و سخت زندگی درس بگیرم.
هوش مصنوعی: آیا دوستان و نزدیکان یاد بگیرید که چگونه دل را مانند جویان عشق او تقویت کنید و دلجویی کنید.
هوش مصنوعی: از انبار غلهای با شکل شش گوشه، خوشهای نخواهی یافت؛ بنابراین به سوی کسانی که راهی ندارند برو و از قوانین و اصول چهارچوبدار بگذر.
هوش مصنوعی: همهی موجودات از تو شکایت دارند. حال تو چرا گلهمند هستی، وقتی که هیچ چیزی از تو کاسته نشده است؟ نمیفهمم چرا هنوز ناله میکنی.
هوش مصنوعی: من عاشق آن کبوتر هستم که بر روی بام تو پرواز میکند. کجایی ای وفادار، که متعلق به آن محلهای؟
هوش مصنوعی: وقتی که فرصتی طلایی و گرانبها به دست آمده، چرا از آن بهره نمیگیری و خوشی نمیکنی؟ وقتی که راهنما و معلم زندگیات به سوی تو میآید، چرا خود را آماده نمیکنی و به اصلاح خود نمیپردازیش؟
هوش مصنوعی: این آهو در دام گرفتار شده است، تو چرا در بیابان به دنبال آن میگشتی؟ در حالی که گهربه ارزشترین را در خانه گم کردهای. به دنبال چه چیزی در ویرانهها هستی؟
هوش مصنوعی: در این خانه هر روز گوشهای تازه وجود دارد و تو تنها نیستی. ای جان، کمی دقت کن؛ در حقیقت، تو را در شکلهای مختلف میتوانی ببینی.
هوش مصنوعی: خواهی کافر باشی یا مؤمن، خواهی در عشق باشی یا در کینه، در نهایت بدان که هر آنچه هستی، به همان وجودی که در دل و جانت هست وابستهای.
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که آن شخص با استعداد و بینظیر هنوز در بین ماست، اما در این لحظه، ساقی مستها گلویم را گرفته تا بفشارم، اگر بخواهد بیشتر لطف کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم
وگرنه بیتو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم
[...]
کجا شد عهد و پیمانی که میکردی نمیگویی
کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمیجویی
دل افکاری که روی خود به خون دیده میشوید
چرا از وی نمیداری دو دست خود نمیشویی
مثال تیر مژگانت شدم من راست یک سانت
[...]
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی
چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بختِ من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی
نمیارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
[...]
دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی
اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی
اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش
نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی
ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی
[...]
ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی
چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی
به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع
به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی
ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.