گنجور

 
طغرای مشهدی

ندارد دیده ما طالع نظاره رویی

چو پیشانی نمی بینیم غیر از چین ابرویی

چو دام از خود نیم در صیدگاه آرزو آگه

ز بس در حیرتم افکنده نقش پای آهویی

به گل در یک قبایم، لیک از بسیاری غفلت

به رنگ بلبل دیبا، ازو نشنیده ام بویی

تنم گردیده خاک و در شکنج سایه دامم

نمی دانم که بر یادم پریشان کرده گیسویی؟