گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم
وگرنه بیتو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم
به بالای تو گر سروی ببینم بر لب جویی
چو زلفت گر برآرم سر به سودایت، عجب نبود
چه باشد با کمند شیرگیری صید آهویی؟
ز کویت گر رسد گردی به استقبال برخیزد
ز جان افشانی صاحبدلان گردی ز هر کویی
چنان بنشست نقش دوست در آیینهٔ چشمم
که چشمم عکس روی دوست میبیند ز هر سویی
رقیبان دست گیریدم، که باز از نو در افتادم
به دست بیوفایی، سست پیمانی، جفاجویی
ملولی، زود سیری، نازنینی، ناز پروردی
لطیفی همچو گل نازک ولی چون سرو خودرویی
نیارد جستن از بند کمندش هیچ چالاکی
ندارد طاقت دست و کمانش هیچ بازویی
اگر چه هر سر مویم ازو دردی جدا دارد
دل من کم نخواهد کرد از مهرش سر مویی
ز سودا عاشقانش همچو این گردون چوگان قد
به گرد کوی او سرگشته میگردند چون گویی
نگیرد سوز مهر جان گدازش در دل هر کس
مگر باشد چو شمع آتش زبانی، چرب پهلویی
به سودای نکورویی اگر دلگرمییی داری
تحمل بایدت کردن جواب سرد بدخویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوق است. شاعر از احساسات عمیق خود نسبت به معشوق سخن میگوید و میگوید که حتی یک تار موی او میتواند هزاران آه و ناله ایجاد کند. او به بوی زلف معشوق اشاره میکند که به او حیات میبخشد و بدون او زندگیاش رنگ و بویی ندارد. شاعر در یادبود زیبایی معشوق، خود را در برابر او قربانی میکند و به سادگی نمیتواند از عشق او رها شود. او احساس میکند که محبت معشوق در دل او آتشی دائما روشن است که او را به سمت خود میکشاند و برای داشتن این عشق باید تحمل سختیها و بیمهریها را نیز داشته باشد. در نهایت، شعر بر درد و شادی عشق و وابستگی عمیق به محبوب تأکید میکند.
هوش مصنوعی: اگر نسیم با زلفهای آشفتهات بازی کند، یک تار مو از این پریشانی بیرون میآید که از آن هزار فریاد و ناله از هر طرف بلند میشود.
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر عطر زلفت زندگی جدیدی را تجربه میکنم، و اگر تو نبودی، هیچ لذتی از زندگی برایم باقی نمیماند، نه رنگی و نه بویی.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شکوه تو، روح و جانم را در پای تو قربانی میکنم. اگر سروی زیبا را در کنار جوی ببینم، تمام آن را به یاد تو میریزم.
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم زلف تو را بالا بزنم و در عشق تو غرق شوم، جای تعجب نیست که با تلهای که برای شکار آهو گذاشتهام، چه بر سر آن آهو میآید.
هوش مصنوعی: اگر گرد و غباری از طرف کوی تو بیاید، دلهای عاشق به استقبال آن برمیخیزند و جانشان را فدای آن میکنند. این احساس در هر کوی و برزنی وجود دارد.
هوش مصنوعی: دوست آنقدر در ذهن و چشم من تأثیر گذاشته است که هر طرفی را که نگاه میکنم، تصویر او را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من در پی حریفان قرار گرفتم، اما دوباره به دست خیانت، پیمانهای سست و بدرفتاری گرفتار شدم.
هوش مصنوعی: ملول و زود رنجی تو هستی، نازک و لطیف مانند گل، اما همچون سرو، سرسخت و مستقل.
هوش مصنوعی: او هیچ وقت از بند کمندش رهایی نمییابد و هیچ نیرویی برای کشش و متمایل کردن تیر و کمانش ندارد.
هوش مصنوعی: هرچند که هر یک از موهایم به نوعی درد و رنجی را حس میکند، اما این موضوع هیچ تأثیری بر محبت و عشق من به او نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: عاشقان او مانند گردان در زمین، به دور کوی محبوب میچرخند و سرگردانند، گویی که زندگیشان به بازی چوگان تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: عشق و محبت به اندازهای قوی است که هیچ کسی نمیتواند آن را در دل خود احساس کند، مگر اینکه مانند شمعی باشد که با آتش و زبان شیرینش میدرخشد و حرارتی از خود ساطع میکند.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر عشق یک معشوق نیکو در دلت امیدی داری، باید آماده باشی که سختیها و رفتارهای بد او را تحمل کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی
از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او
[...]
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی
چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بختِ من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی
نمیارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
[...]
دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی
اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی
اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش
نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی
ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی
[...]
ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی
چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی
به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع
به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی
ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی
[...]
گرفتارم میان چین زلف و چین ابرویی
چون آن کشتی که هردم می رباید بادش از سویی
به معنی برده ام پی نیستم پروانه و بلبل
که گاهی سوزم از رنگی و گاهی نالم از بویی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.