گنجور

 
مولانا

کجا شد عهد و پیمانی که می‌کردی نمی‌گویی

کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمی‌جویی

دل افکاری که روی خود به خون دیده می‌شوید

چرا از وی نمی‌داری دو دست خود نمی‌شویی

مثال تیر مژگانت شدم من راست یک سانت

چرا ای چشم بخت من تو با من کژ چو ابرویی

چه با لذت جفاکاری که می‌بکشی بدین زاری

پس آنگه عاشق کشته تو را گوید چو خوش خویی

ز شیران جمله آهویان گریزان دیدم و پویان

دلا جویای آن شیری خدا داند چه آهویی

دلا گرچه نزاری تو مقیم کوی یاری تو

مرا بس شد ز جان و تن تو را مژده کز آن کویی

به پیش شاه خوش می‌دو گهی بالا و گه در گو

از او ضربت ز تو خدمت که او چوگان و تو گویی

دلا جستیم سرتاسر ندیدم در تو جز دلبر

مخوان ای دل مرا کافر اگر گویم که تو اویی

غلام بیخودی ز آنم که اندر بیخودی آنم

چو بازآیم به سوی خود من این سویم تو آن سویی

خمش کن کز ملامت او بدان ماند که می‌گوید

زبان تو نمی‌دانم که من ترکم تو هندویی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی

برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی

به بوی زلف تو هر دم حیات تازه می‌یابم

وگر‌نه بی‌تو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی

به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم

[...]

مولانا

بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی

چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی

به جان جمله مردان به درد جمله بادردان

که برگو تا چه می‌خواهی و زین حیران چه می‌جویی

از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او

[...]

سلمان ساوجی

هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی

دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی

چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من

به بختِ من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی

نمی‌ارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری

[...]

حسین خوارزمی

دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی

اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی

اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش

نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی

ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی

[...]

صائب تبریزی

ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی

چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی

به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع

به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی

ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه