دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی
اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی
اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش
نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی
ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی
چو در دلدار پیوستی ز غیر او چه میجوئی
ز شوق روی آن دلبر فدا کن مال و جان و سر
ز عقل و دین و جان بگذر اگر دیوانه اوئی
چو یار آمد بدلجوئی بهر جانب چه میپوئی
چو با تست آنچه میجوئی چرا آشفته هر سوئی
از این تخمیر آب و گل توئی مقصود حق ای دل
توئی دریای بی ساحل به صورت گرچه چون جوئی
ز گوهرهای گنج شه بغواصی شوی آگه
در این دریا اگر یکره دو دست از جان فرو شوئی
حسین از فیض سبحانی مشامی جوی روحانی
که از نفخات ربانی ریاحین رضا بوئی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم
وگر نه بیتو از عیشم نه رنگی ماند و نه بویی
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم
[...]
بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی
از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او
[...]
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی
چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بخت من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی
نمیارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
[...]
ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی
چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی
به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع
به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی
ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی
[...]
گرفتارم میان چین زلف و چین ابرویی
چون آن کشتی که هردم می رباید بادش از سویی
به معنی برده ام پی نیستم پروانه و بلبل
که گاهی سوزم از رنگی و گاهی نالم از بویی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.