سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - درمدح امیر سیخ حسن نویان
به چشم و ابرو و رخسار و غمزه میبرد دلبر
قرار از جسم و خواب از چشم و هوش از عقل و عقل از سر
نباشد با لب و لفظ و جمال و حال او ما را
شکر در خورد و می در کام و مه در وجه و شب در خور
سر زلف و رخ خوب و خط سبز و لب لعلش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۴
منم چون گوی سرگردان به گرد کوی آن دلبر
ز تاب زلف چوگان وش که ما را می زند بر سر
به عید دولت وصلش دل و جان می کنم قربان
فدای روی زیبایش نباید کرد ازین کمتر
به ظلمات شب زلفش شدم گمره نمی دانم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
اگر او او نماید ید رخ چون مه مه و خور خور
شود ود از جمالش لش مه و خور خور منور ور
منش مه مه نگویم یم که مه مه را نباشد شد
دو گیسو سو مسلسل سل، دو طره ره معنبر بر
یکی چینی ز جعدش دش اگر گر گر گشاید ید
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
به رخسار و جبین و روی و عارض بردی ای دلبر
فروغ از صبح و نور از روز و عکس از ماه و تاب از خور
فروغ و نور و عکس و تاب رویت کرده عاشق را
بصر بینا خرد دانا روان روشن ضمیر انور
سگ و سنگ در و سگبان و دربان تو را هر شب
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در ستایش جلالالدین محمد اکبر پادشاه فرماید
چو از جوزا برون تازد تکاور خسرو خاور
تف نعلش برآرد دود ازین دریای پهناور
فتد در معدنیان آتشی کز گرمی آهن
زره سازی کند آسانتر از داود آهنگر
گر افتد مرغی از تاب هوا در آتش سوزان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - قصیده
سهی بالای بزم آرای مه سیمای مهرآسا
قدح پیمای غمفرسای روحافزای جانپرور
سرت گردم چه واقع شد که در مجموعهٔ یاری
رقمهای محبت را قلم بر سر زدی اکثر
ازینت دوستر دانسته بودم کز فراق خود
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵
به شرط آنکه ناید گردی از خاکسترش بیرون
طلب کن جان من گر جانفشان پروانهای داری
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۷
به داغ تازه ای هر لحظه می سوزد دل گرمم
برآتش هست عودی روز و شب در مجمر
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹
بهر جا راه گم کردم بر آوردم ز کویت سر
بهر دلبر که دادم دل تو بودی حسن آن دلبر
بهر سو چشم بگشادم جمالت جلوه گردیدم
بهر بستر که بغنودم خیالت یافتم در بر
بهر جائی که بنشستم تو بودی همنشین من
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مذمت دنیا و مدحت جان و دل و چشم و چراغ دین حضرت امام حسن مجتبی «ع »
حوادث آتش و، ما خار و، غم دود و، سرا بیدر؛
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشکست و مژگان تر!
چه باشد زیر گردون، جز بلا و سوز و رنج و غم
بمجمر چیست، جز نار و شرار و دود و خاکستر؟!
چه امنیت؟ چه جمعیت؟ چه آسایش چه آرامش؟
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۲
چو جوهر چند بندم آشیان را بر دم خنجر
به حال زار من یک ره به چشم مرحمت بنگر
قدم از کوی تو بیرون نمانم جانب دیگر
مرا گر از تمنای تو آید صد جفا در سر
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۲۴ - تاریخ وفات آقا علیاکبر
هزارافسوس از آقا علیاکبر که دست او
فشاندی میوه دایم همچو شاخ نخل بارآور
دریغا زان سحاب فیض کز دست در افشانش
بجای قطره چون ابر بهاری ریختی گوهر
دریغا زان سپهر جود کافشاندی به مسکینان
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳
خدا حاضر خدا ناظر چه در باطن چه در ظاهر
نظر در دید او عاجز زبان در مدح او قاصر
خبرداران عالم را یکایک باخبر گشتم
نبود از او کسی آگاه، او از جملگی مخبر
در این برزخ اسیر ماسوای خود نگردانی
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۲۹
ندارد هیچ کس یاری چو یار من همایون فر
خجسته طلعت و فرخ رخ و ماه و سعید اختر
صنوبر قامتی،آهو شکاری، کبک رفتاری
سمن بوئی، قمر روئی، ملک خویی، پری پیکر
جبین مری، پری چهر، ستمکاری، دل آزاری
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶
بخور مجلس عاشق نه از عود است و نه عنبر
که یاد زلف و خالش عود و عنبر سینهاش مجمر
بهشت ماست میخانه در او مغبچهٔ ساقی
که حورش هست خدمتکار و غلمانش بود چاکر
بیمن عشق در منظر بهشتیطلعتی دارم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹
خرامد گر بفرخار آن بت مهروی و مه پیکر
بنقش او بماند خیره همچون نقش بت بتگر
باین پیکر نزاید آدمی حورای غلمان وش
باین منظر نیاید حور مهروی و پری پیکر
بعارض گل بخنده مل بقد سرو و بمو سنبل
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸ - در ستایش شاهزاده ی رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا گوید
بحمدالله که باز از یاری گیهان خدا داور
درخت بخت شد خرم نهال فتح بارآور
بحمدالله که بگشود از هوای فتح باز از نو
همای عافیت بر فرق فرقدسای شه شهپر
بحمدالله که از نیروی بخت بیزوال شه
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴ - در ستایش وزیر بینظیر کهفالادانی و الاقاصی جناب حاجی آقاسی گوید
چو حسن تربیت گردد قرین با پاکی گوهر
ز رشحی آب خیزد در ز مشتی خاک زاید زر
سرشت خاک کان با آب نیسانگرچه پاک آید
ولی از فیض خورشیدست کان زر گردد این گوهر
بسی زحمت برد دهقانکه در زیرزمین تخمی
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۹ - در ستایش شاهنشاه اسلام پناه ناصرالدین شاه غازی خلدالله ملکهگوید
فرو بگرفته گیتی را به باغ و راغ وکوه و در
نم ابرو دم باد و تف برق و غو تندر
شخ از نسرین هوا از مه چمن ازگل تل از سبزه
حواصلبال و شاهینچشم و هدهدتاج و طوطیپر
ز ابرو اقحوان و لاله و شاه اسپرم بینی
[...]