جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را
به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را
نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری
نهان در هر شکنج دام دارم صد بیابان را
اگر بر خوان نعمتهای معنی دسترس خواهی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
شدی پیر وهمان دربند غفلت میکنی جان را
بهپشت خمکشی تاکی چوگردون بار امکان را
رباضت غره دارد زاهدان را لیک ازبن غافل
گه از خود گر تهی گشتند برگردند همیان را
بود ساز تجرد لازم قطع تعلقها
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را
کهبینایی چو چشمازسرمهممکن نیستمژگان را
به غیر ز بادپیمایی چه دارد پنجهٔ منعم
ز وصل زرهمان یکحسرت آغوشاستمیزانرا
به هرجا عافیت رو داد نادان در تلاش افتد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را
به روی خندهٔ مردم مکش چاکگریبان را
به برق ناله آتش در بهار رنگ و بو افکن
چو شبنم آبرویی نیست اینجا چشمگریان را
براین محفل نظر واکردنم چون شمع میسوزد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
ز جوش عاشقان گرم است بزم آن شاه خوبان را
که میباشد نمودی با رعیت پادشاهان را
ز ابروی تو زخم کاریی دارم به قصد من
مده دیگر به زهر چشم آب آن تیر مژگان را
ز هم بگشای لب وز لطف حرفی گوی با عاشق
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
نگیرد دل قرار از تاب تب بیمار هجران را
مگر آن دم که بیند روی جانان و دهد جان را
نبودش جا به غیر از دامن یعقوب و حیرانم
که یوسف چون کشید آزار چاه و رنج زندان را
شمار کشتگان وادی عشق از که میآید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
سواد هند، خاطرخواه باشد بی کمالان را
نماید خانهٔ تاریک، روشن چشم عریان را
درین محفل، سپندم بر دل بی تاب می لرزد
مباد از غنچهٔ لب بشکفاند، راز پنهان را
همین تنها نه من در خاک و خون غلتیدهٔ اویم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را
نماند حسرتی در یاد، مهمان کریمان را
نسیم آشنا کو، تا ز گل بی پرده تر گردم؟
نهم چون غنچه تا کی در بغل چاک گریبان را؟
نمک پروردهٔ عشق است، آه سینه پردازم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
ز مژگان ساختم گلگون، چنان روی بیابان را
که داغ لاله کردم، مردم چشم غزالان را
نه آنم کز جفای عشق، آسان دست بردارم
به دامان قیامت می برم، چاک گریبان را
سواد دیدهٔ من، صورت نقش نگین دارد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
مکن دشوار از تن پروری آزادی جان را
چه محکم می کنی چون ابلهان دیوار زندان را؟
دیار عشق را نازم که طفلان هوسناکش
چو پستان می مکند از ذوق، خون آلوده پیکان را
گریبانی چو صبحم نیست تا از شرم رسوایی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
کشم خط از سواد خامه زلف عنبرافشان را
به داغ رشک سوزد خامهام ناف غزالان را
ز چاک سینه چون خورشید محشر بشکفد داغم
گر آن گل پیرهن چون صبح بگشاید گریبان را
به اشک خود از آن کان ملاحت کام می گیرم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
زمین شوره، ای جان، کی شناسد قدر باران را؟
دلی اندوهگین داند صفای چشم گریان را
نزاعی نیست با شیطان فقیری را که قلاش است
ز عیاران ره خوفی نباشد مرد عریان را
چه خرمن ها که خاکستر نشد از تابش برقی
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱
به غیر از وصل نبود چارهای هجر عزیزان را
که چشم از توتیا روشن نگردد پیر کنعان را
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲
نخست آغاز هر دفتر ستایش پاک یزدان را
که هیچ و پوچ هستی داد این زنقحبه امکان را
همی از فر خایه اسب ارواح مکرم زد
رقم منشور سالاری این زنقحبه انسان را
به جای آنکه ستایندش در بازار یکتائی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
نوید التفات شوق دادم از بلا جان را
کمند جذبه طوفان شمردم موج طوفان را
پرستارم جگر درباخت یارب در دل اندازش
ز بی تابی به زخمم سرنگون کردن نمکدان را
چنان گرم ست بزم از جلوه ساقی که پنداری
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را
لبت تنگ شکر سازد دهان تلخ کامان را
قضا در کارها اندازه هر کس نگه دارد
به قطع وادی غم می گمارد تیزگامان را
ز هستی پاک شو گر مرد راهی کاندرین وادی
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را
که تا هستیم بشناسیم از کافر مسلمان را
به کوی میفروشان با هزاران عیب خوشنودم
که پوشیدهست خاکش عیب هر آلوده دامان را
تکبر با گدایان در میخانه کمتر کن
[...]
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۶۳ - اشک روان
تا به کی بتوان نهفت اندر دل، این راز نهان را
چند اندر دیده پنهان دارم این اشک روان را
آتشی در سینه ام پنهان بود کز شعلهٔ او
گر کشم آهی ز دل، یکسر بسوزاند جهان را
یارب این آتش که پنهان دارمش در لوح سینه
[...]
صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳ - در نصیحت و وقایع سر مسلم(ع)
دلا تا چند جویی عزت و اقبال دوران را
پی تعبیر تن پامال محنتکرده جان را
نمیدانی که بر سر میبری امروز را تا شب
بتا بستان کنی اندیشه برک زمستان را
ندارد قابض الارواح خوف از حاجب و دربان
[...]
صامت بروجردی » مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی) » شمارهٔ ۳ - در تنبیه و گریز به مصیبت حضرت عباس(ع)
دلا نبود ثباتی پایه این چرخ کیهان را
چو خوش بگرفته سخت این بنای سست بنیان را