کشم خط از سواد خامه زلف عنبرافشان را
به داغ رشک سوزد خامهام ناف غزالان را
ز چاک سینه چون خورشید محشر بشکفد داغم
گر آن گل پیرهن چون صبح بگشاید گریبان را
به اشک خود از آن کان ملاحت کام می گیرم
گلو شیرین کند شوراب زمزم، کعبه جویان را
به چشم کم مبین ای کج نظر زخم نمایانم
گلستان کرده آب خنجر او، این خیابان را
بلند است از تپیدنهای دل گلبانگ ناقوسم
گذار افتد به این بتخانه کاش، آن نامسلمان را
پریشان دل، به شام تیره بختی الفتی دارد
خیال زلف لیلی می کند، خواب پریشان را
خروش سینه، کام زخم دل در لذت اندازد
نمک چش داغ مجنون است شور این بیابان را
شفق پرورده اشک است، رنگ زعفران زارم
ز رشک سرخ رویی داغ کردم لاله زاران را
دو دستم زیر سنگ سرگرانی مانده از عمری
مگرگیرد نیازم دامن ناز خرامان را
ز غمخواری فتد در لجّه خون سینه چاکم
که طوفان است موج بخیه، این زخم نمایان را
نه آنم کز جفای عشق آسان دست بردارم
به دامان قیامت میبرم چاک گریبان را
دل و جان از خموشی سوخت، باید شمع محفل شد
شکستن درگلو زین بیش نتوان آه سوزان را
ز شادی بسته می گردد زبان شکوه آلودم
تبسم گر به زخمم بشکند مهر نمکدان را
شکستی راه در غربت نیابد نونهال من
پی قتل که دیگر بر شکستی طرف دامان را؟
ستم در دور چشمت میر دیوان مروّت شد
به خون بیگناهان آب دادی تیغ مژگان را
بفرما شمع من پروانه گرد سرت گردم
به دل مپسند داغ حسرت رنگ پرافشان را
شب حسرتنصیبیهای بخت من سحر گردد
کنی گر جادهٔ نظارهام، صبح گریبان را
حزین از خود شدم در حیرت سنبل بناگوشی
ز بوی گل بود افسانه، خواب نوبهاران را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.