گنجور

 
غالب دهلوی

غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را

لبت تنگ شکر سازد دهان تلخ کامان را

قضا در کارها اندازه هر کس نگه دارد

به قطع وادی غم می گمارد تیزگامان را

ز هستی پاک شو گر مرد راهی کاندرین وادی

گرانیهاست رخت رهرو آلوده دامان را

دماغ فتنه می نازد به سامان رسیدن ها

طلوع نشئه گرد راه باشد خوش خرامان را

پی رسوایی ارباب تقوی جلوه ای سر کن

کتانها ماهتابی ساز شاهم نیک نامان را

به عرض ناز خوبان را ز ما بی تاب تر دارد

عنان از برق باشد در رهش زرین ستامان را

خرابیم و رضایش در خرابی های ما باشد

ز چشم بد نگه دارد خدا ما دوستکامان را

بسا افتاده سرمست و بسا افتاده در طاعت

تو دانی تا به لطف از خاک برداری گدایان را

ز قاتل مژده زخمی گلم در جیب جان ریزد

نشاط انگیز باشد بوی خون خونین مشامان را

جهان را خاصی و عامی ست آن مغرور و این عاجز

بیا غالب ز خاصان بگذر و بگذار عامان را

 
 
 
قطران تبریزی

چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را

بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را

من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری

که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را

چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده

[...]

امیر معزی

چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را

دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آن‌را

من‌ از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم

که ایزد بر دل و جانم مسلط‌ کرد جانان را

نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش

[...]

اثیر اخسیکتی

زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را

چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را

ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده

بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را

تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم

[...]

مولانا

رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را

فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را

چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان

به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را

بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی

[...]

امیرخسرو دهلوی

گه از می تلخ می‌کن آن دو لعل شکرافشان را

که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را

کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم

زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را

بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه