عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را
کهبینایی چو چشمازسرمهممکن نیستمژگان را
به غیر ز بادپیمایی چه دارد پنجهٔ منعم
ز وصل زرهمان یکحسرت آغوشاستمیزانرا
به هرجا عافیت رو داد نادان در تلاش افتد
دویدن ریشهٔ گلهای آزادیست طفلان را
حسد را ریشه نتوان یافت جزدر طینت ظالم
سر دنباله دایم در دل تیر است پیکان را
درشتان را ملایم طینتیهایم خجل دارد
زبان از نرمگویی سرنگون افکند دندان را
اگر سوزد نفس از شور محشرباج میگیرد
خموشیهای این نی درگره دارد نیستان را
کتاب پیکرم یک موج می شیرازه میخواهد
نم آبی فراهم میکند خاک پریشان را
فغانکاین نوخطان سادهلوح از مشق بیباکی
به آب تیغ میشویند خط عنبرافشان را
دگرکو تحفهای تا گلرخان فهمند مقدارش
چو نقش پا بهخاک افکندهاند آیینهٔ جان را
چو بویگل لباس راحت ما نیست عریانی
مگر درخواب بیندپای مجنون وصلدامان را
بهبیسامانیام وقتاست اگر شور جنونگرید
که دستیگرکنم پیدا نمییابمگریبان را
بهچشم خونفشان بیدل توآن بحرگوهرخیزی
که لاف آبرو پیشتگدازد ابر نیسان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و ناامیدیهای انسانی میپردازد. شاعر میگوید که آموزش آگاهی برای افرادی که افسرده و ناامید هستند، بیفایده است، زیرا بینایی و درک واقعیات برای آنها ممکن نیست. او به حسرتها و ناکامیهای ناشی از جدایی و فراق اشاره میکند و میگوید که تلاش و کوشش در زندگی گاهی به جز پریشانی و ناامیدی نمیانجامد. شاعر به طغیان احساسات و حسادتهایی که در دل انسانها وجود دارد، پرداخته و تأکید میکند که این خصایل ناشی از نیتهای بد است. همچنین به تأثیر نوشیدن شراب بر پردهپوشی احساسات اشاره کرده و گزارشی از مبارزات درونی و چالشهای انسانی را ارائه میدهد. در نهایت، او به بیثباتی و آشفتگی زندگی اشاره میکند و از آن گله دارد.
هوش مصنوعی: آموختن و آموزش به کسانی که روحیهی ناراحت و افسرده دارند، بیفایده است. زیرا همانطور که چشمهایمان با سرمه نمیتوانند بینایی پیدا کنند، افرادی که دلشان گرفته است نیز نمیتوانند به درستی بینش پیدا کنند.
هوش مصنوعی: دست نوازشگر من، به جز در آغوش باد، از عشق دیگری هیچ بهرهای ندارد و تنها حسرتی است بر وصال آن محبوب.
هوش مصنوعی: هر جا که رفاه و آسایش وجود داشته باشد، افرادی نادان و ناآگاه تلاش میکنند تا خود را درگیر کنند و این دوندگی سبب میشود که ریشههای آزادی برای کودکان تضعیف شود.
هوش مصنوعی: حسد را نمیتوان از جایی جز ذات ظالم پیدا کرد. همیشه در دل افراد بدجنس، تیر کینه و حسد وجود دارد.
هوش مصنوعی: افراد بزرگ و قوی، به خاطر نرمی و لطافت کسانی که با طبع آرام هستند، شرمنده میشوند. زبان از گفتن نرمیها و لطافتها خجالت میکشد و این احساس باعث میشود که دندانها به زودی در برابر آن نرمی شکستگی پیدا کنند.
هوش مصنوعی: اگر روح از شوق وصال معشوق بسوزد، با نوشیدن شراب، سکوتهای این نی به رازهایی که در دل نیستان است پیوند خورده است.
هوش مصنوعی: کتاب وجود من به گونهای است که برای انسجام و استحکام خود به یک نیروی بیرونی نیاز دارد و همینطور برای برطرف کردن همچشمی و آشفتگی درون، به حیات و آبی نیاز دارد.
هوش مصنوعی: آه، این جوانان نادان و بیتجربه با شجاعت و بیپروايي در تلاشند که خط زیبای عنبرافشان را به وسیلهی تیغ از بین ببرند.
هوش مصنوعی: تحفهای بیاور تا زیباییها و دلربایی چهرهها ارزش و قیمت واقعی خود را نشان دهند، همانطور که اثر پا بر روی زمین نمایان میشود و آینه وجود انسان را میتواند به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی که بوی گل و زیبایی احساس نمیشود، لباس راحتی برای ما نیست و جز در خواب، عریانی و بیپناهی ما را تسکین نمیدهد. مجنون تنها در خواب میتواند وصل محبوبش را ببیند و به آرامش دست یابد.
هوش مصنوعی: دوران بیسامانی و پریشانیام فرا رسیده است. اگر دردی به جانم برسد و جنون مرا به فریاد درآورد، حتی نمیتوانم دست خود را به سوی گریبانم دراز کنم و آن را بیابم.
هوش مصنوعی: در چشمان پر از اشک تو، دریایی از جواهرات وجود دارد که در برابر زیبایی و اعتبار تو، ابرهای فصل باران را در خود ذوب میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.