گنجور

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۱ - در شرح احسان های یوسف علیه السلام با اهل زندان و تعبیر کردن وی خواب مقربان پادشاه مصر را و وصیت کردن وی مر یکی ازیشان را که وی را پیش پادشاه یاد کند

 

ز مادر هر که دولتمند زاید

فروغ دولتش ظلمت زداید

به خارستان رود گلزار گردد

گل از وی نافه تاتار گردد

چو ابر ار بگذرد بر تشنه کشتی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۲ - طلب کردن پادشاه مصر یوسف را علیه السلام برای تعبیر خواب خود و تعلل کردن وی تا آنچه میان وی و زنان مصر گذشته بود تفحص نمایند

 

چو باشد خوشه خشک و گاو لاغر

بود از سال تنگت قصه آور

نخستین سال های هفتگانه

بود باران و آب و کشت و دانه

همه عالم ز نعمت پر برآید

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۳ - بیرون آمدن یوسف علیه السلام از زندان و گرامی داشتن پادشاه مر وی را و وفات کردن عزیز مصر و مبتلا شدن زلیخا به تنهایی و جدایی

 

درین دیر کهن رسمیست دیرین

که بی تلخی نباشد عیش شیرین

خورد نه ماه طفلی در رحم خون

که آید با رخی چون ماه بیرون

بسا سختی که بیند لعل در سنگ

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۴ - در شرح حال زلیخا بعد از وفات عزیز مصر و استیلای محبت یوسف علیه السلام بر وی و ابتلای وی به محنت فراق

 

دلی کز دلبری ناشاد باشد

ز هر شادی و غم آزاد باشد

غم دیگر نگیرد دامن او

نگردد شادیی پیرامن او

اگر گردد جهان دریای اندوه

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۵ - آمدن زلیخا به سر راه یوسف علیه السلام و از نی خانه ای ساختن تا از آواز گذشتن سپاه وی خرسندی یابد

 

زلیخا را ز تنهایی چو جان کاست

به راه یوسف از نی خانه ای خواست

بدو کردند نی بستی حواله

چو موسیقار پر فریاد و ناله

چو کردی از جدایی ناله آغاز

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۶ - گرفتن زلیخا سر راه یوسف را و التفات نایافتن و بعد از آن به خانه رفتن و بت را شکستن و ایمان به خدای تعالی آوردن و پس بر سر راه وی آمدن و التفات یافتن

 

نداند عاشق بیدل قناعت

فزاید حرص وی ساعت به ساعت

دو دم نبود به یک مطلوبش آرام

به هر دم در طلب برتر نهد گام

چو یابد بوی گل خواهد که بیند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۷ - آمدن زلیخابه خلوتخانه یوسف علیه السلام و به دعای وی بینایی و جمال و جوانی را یافتن

 

ازان خوشتر چه باشد پیش عاشق

که گردد یار نیک اندیش عاشق

به خلوتگاه رازش بار یابد

ز بارش سینه بی آزار یابد

به پیش او نشیند راز گوید

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۸ - نکاح بستن یوسف علیه السلام زلیخا را به فرمان خدای تعالی و زفاف کردن با وی

 

چو فرمان یافت یوسف از خداوند

که بندد با زلیخا عقد پیوند

اساس انداخت جشنی خسروانه

نهاد اسباب جشن اندر میانه

شه مصر و سران ملک را خواند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۹ - غلبه کردن محبت زلیخا بر یوسف علیه السلام و بنا کردن عبادتخانه از برای وی

 

به صدق آن کس که زد در عاشقی گام

به معشوقی برآید آخرش نام

که آمد در طریق عشق صادق

که نامد بر سرش معشوق عاشق

زلیخا را چه صدقی بود در عشق

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۰ - خواب دیدن یوسف علیه السلام مادر و پدر را و از خدای تعالی وفات خود طلبیدن و اضطراب زلیخا

 

زهی حسرت که ناگه نیکبختی

کشد تا پیشگاه وصل رختی

کشیده شاهد دولت در آغوش

کند اندوه هجران را فراموش

ندیده خاطرش از غم غباری

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۱ - وفات یافتن یوسف علیه السلام و هلاک شدن زلیخا از الم مفارقت وی

 

به دیگر روز یوسف بامدادان

که شد دلها ز فیض صبح شادان

به بر کرده لباس شهریاری

برون آمد به آهنگ سواری

چو پا در یک رکاب آورد جبریل

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۳ - در پند دادن و بند نهادن فرزند ارجمند که دست ادراک در فتراک اکتساب کمالات استوار دارد و پای میل در ذیل اجتناب از جهالات برقرار وفقه الله لما یحبه و یرضاه

 

تولاک الله ای فرزانه فرزند

نگهدار تو باد از بد خداوند

ز هر پندت دهاد آن بهره مندی

که وقت حاجت آن را کار بندی

مرا هفتاد شد سال و تو را هفت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۴ - در مخاطبه نفس و ترقی دادن وی از حضیض خویشتنداری و خودپسندی به ذروه دست کوتاهی و همت بلندی

 

به کار پختگان رو آر جامی

مکن زین بیشتر در کار خامی

چه باشد پختگی آزاده بودن

به خاک نیستی افتاده بودن

نبینی زیر این زنگارگون کاخ

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۵ - خاتمه در شکر اتمام و تاریخ اختتام و دعای بعض اکرام ابقاهم الله تعالی الی یوم القیام

 

بحمدالله که بر رغم زمانه

به پایان آمد این دلکش فسانه

دلم کز نظم سنجی در عنا بود

ز فکر قافیه در تنگنا بود

بیفکند از کف فکرت ترازو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

اگر هر دم زنی صد تیغ بر ما

بریدن از تو نتوانیم قطعا

پزم با آه دل زان لب خیالی

بلی بی دود نتوان پخت حلوا

جفاها خواهمت فرمود گفتی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

جدایی می کند بنیاد ما را

خدا بستاند از وی داد ما را

مقام ماه ما عالی ست ای هجر

بلند آهنگ کن فریاد ما را

به ما جز عشق آن بدخو نیاموخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

صلای باده زد پیر خرابات

بیا ساقی که فی التاخیر آفات

من و مستی و ذوق می پرستی

چه کار آید مرا کشف و کرامات

می و نقل است ورد من شب و روز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

خطت گرد لب آن مشکین نبات است

که رسته بر لب آب حیات است

به هر کس دارد آن چشم التفاتی

به حال ما چرا بی التفات است

به راه کعبه وصلت دو چشمم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

مرا کار از غم عشق تو زار است

دلم رفته ست و جان نزدیک کار است

اگر از سینه پرسی دردناک است

وگر از دیده گویم اشکبار است

تو گشتی از قرار خویشتن لیک

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode