بخش ۶۲ - طلب کردن پادشاه مصر یوسف را علیه السلام برای تعبیر خواب خود و تعلل کردن وی تا آنچه میان وی و زنان مصر گذشته بود تفحص نمایند
چو باشد خوشه خشک و گاو لاغر
بود از سال تنگت قصه آور
نخستین سال های هفتگانه
بود باران و آب و کشت و دانه
همه عالم ز نعمت پر برآید
وز آن پس هفت سال دیگر آید
که نعمت های پیشین خورده گردد
ز تنگی جان خلق آزرده گردد
نبارد زآسمان ابر عطایی
نروید از زمین شاخ گیایی
ز عشرت مالداران ست دارند
ز تنگی تنگدستان جان سپارند
چنان نان گم شود بر خوان دوران
که گوید آدمی نان و دهد جان
جوانمرد این سخن بشنید و برگشت
حریف بزم شاه دادگر گشت
حدیث یوسف و تعبیر او گفت
دل شاه از دمش چون غنچه بشگفت
بگفتا خیز و یوسف را بیاور
کزو به گرددم این نکته باور
سخن کز دوست آری شکر است آن
ولی گر خود بگوید خوشتر است آن
چو از دلبر سخن شاید شنیدن
چرا از هر دهن باید شنیدن
دگر باره به زندان شد روانه
ببرد این مژده سوی آن یگانه
که ای سرو ریاض قدس بخرام
سوی بستانسرای شاه نه گام
خرام آنسو بدین روی دلارا
بیارا زین گل آن بستانسرا را
بگفتا من چه آیم سوی شاهی
که چون من بی کسی را بی گناهی
به زندان سالها محبوس کرده ست
ز آثار کرم مأیوس کرده ست
اگر خواهد ز من بیرون نهم پای
ازین غمخانه اول گو بفرمای
که آنانی که چون رویم بدیدند
ز حیرت در رخم کفها بریدند
به یکجا چون ثریا با هم آیند
نقاب از کار من روشن گشایند
که جرم من چه بود از من چه دیدند
چرا رختم سوی زندان کشیدند
بود کین سر شود بر شاه روشن
که پاک است از خیانت دامن من
مرا پیشه گناه اندیشگی نیست
در اندیشه خیانت پیشگی نیست
در آن خانه خیانت نامد از من
به جز صدق و امانت نامد از من
مرا به گر زنم نقب خزاین
که باشم در فراش خانه خاین
جوانمرد این سخن چون گفت با شاه
زنان مصر را کردند آگاه
که پیش شاه یکسر جمع گشتند
همه پروانه آن شمع گشتند
چو ره کردند در بزم شه آن جمع
زبان آتشین بگشاد چون شمع
کزان شمع حریم جان چه دیدید
که بر وی تیغ بدنامی کشیدید
ز رویش در بهار و باغ بودید
چرا ره سوی زندانش نمودید
بتی کازار باشد بر تنش گل
کی از دانا سزد بر گردنش غل
گلی کش نیست تاب باد شبگیر
به پایش چون نهد جز آب زنجیر
زنان گفتند کای شاه جوان بخت
به تو فرخنده فر هم تاج و هم تخت
ز یوسف ما به جز پاکی ندیدیم
به جز عز و شرفناکی ندیدیم
نباشد در صدف گوهر چنان پاک
که بوده از تهمت آن جان و جهان پاک
زلیخا نیز بود آنجا نشسته
زبان از کذب و جان از کید رسته
ز دستان های پنهان زیر پرده
ریاضت های عشقش پاک کرده
فروغ راستیش از جان علم زد
چو صبح راستین از صدق دم زد
به جرم خویش کرد اقرار مطلق
برآمد زو صدای حصحص الحق
بگفتا نیست یوسف را گناهی
منم در عشق او گم کرده راهی
نخست او را به وصل خویش خواندم
چو کام من نداد از پیش راندم
به زندان از ستم های من افتاد
در آن غم ها ز غم های من افتاد
غم من چون گذشت از حد و غایت
به حالش کرد حال من سرایت
جفایی گر رسد او را ز جافی
کنون واجب بود آن را تلافی
هر احسان کاید از شاه نکوکار
به صد چندان بود یوسف سزاوار
چو شاه این نکته سنجیده بشنید
چو گل بشگفت و چون غنچه بخندید
اشارت کرد کز زندانش آرند
بدان خرم سرابستانش آرند
ز باغ لطف گلبرگیست خندان
گل خندان به بستان به که زندان
به ملک جان بود شاه نکوبخت
مقام شه نشاید جز سر تخت
بسا قفلا که ناپیدا کلید است
برد او راه گشایش ناپدید است
بود چون کار دانا پیچ در پیچ
به پیشش کوشش فکر و نظر هیچ
ز ناگه دست صنعی در میان نه
به فتحش هیچ صانع را گمان نه
پدید آید ز غیب آن را گشادی
ودیعت در گشادش هر مرادی
چو یوسف دل ز حیلت های خود کند
برید از رشته تدبیر پیوند
به جز ایزد نماند او را پناهی
که باشد در نوایب تکیه گاهی
ز پندار خودی و بخردی رست
گرفتش فیض فضل ایزدی دست
شبی سلطان مصر آن شاه بیدار
به خوابش هفت گاو آمد پدیدار
همه بسیار خوب و سخت فربه
به خوبی و خوشی از یکدگر به
وز آن پس هفت دیگر در برابر
پدید آمد سراسر خشک و لاغر
در آن هفت نخستین روی کردند
به سان سبزه آن را پاک خوردند
بدینسان سبز و خرم هفت خوشه
که دل زان قوت بردی دیده توشه
برآمد از عقب هفت دگر خشک
بر آن پیچید و کردش سر به سر خشک
چو سلطان بامداد از خواب برخاست
ز هر بیدار دل تعبیر آن خواست
همه گفتند کین خوابی محال است
فراهم کرده وهم و خیال است
به حکم عقل تعبیری ندارد
به جز اعراض تدبیری ندارد
جوانمردی که از یوسف خبر داشت
ز روی کار یوسف پرده برداشت
که در زندان همایون فر جوانیست
که در حل دقایق خرده دانیست
بود بیدار در تعبیر هر خواب
دلش از غوص این دریا گهریاب
اگر گویی بر او بگشایم این راز
و زو تعبیر خوابت آورم باز
بگفتا اذن خواهی چیست از من
چه بهتر کور را از چشم روشن
مرا چشم خرد زان لحظه کور است
که از دانستن این راز دور است
روان شد جانب زندان جوانمرد
به یوسف حال خواب شه بیان کرد
بگفتا گاو و خوشه هر دو سالند
به اوصاف خودش وصاف حالند
چو باشد خوشه سبز و گاو فربه
بود از خوبی سالت خبره ده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: معنای اشعار این متن به روایت یوسف پیامبر و تعبیر خواب پادشاه مصر میپردازد. در اینجا، شاعر به ذکر دو دوره از سالها میپردازد: ابتدا هفت سال خوشی و فراوانی که زمین برکت دارد و بعد از آن هفت سال خشکسالی و تنگدستی که در آن نعمتها کم میشود و مردم دچار رنج و سختی میشوند.
یوسف در زندان به تعبیر خوابهای دیگران معروف است. پادشاه خواب هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر را میبیند و از یوسف میخواهد تا تعبیر آن را بگوید. یوسف پس از آزادی از زندان به پادشاه میگوید که خواب نشاندهنده هفت سال رونق و سپس هفت سال قحطی است.
این داستان نشاندهنده نیاز به درک و شناخت زمانها و نعمتهاست. در نهایت، از یوسف دعوت میشود تا به نزد پادشاه رود و جایگاه واقعی خود را باز یابد. همچنین، تأکید بر پاکی و صداقت یوسف و عدم ارتکاب گناه از سوی او بهخوبی در این اشعار مورد توجه قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: زمانی که خوشهها خشک هستند و گاوها لاغر، نشانهای از سالی سخت و دشوار است که باید داستان آن را روایت کرد.
هوش مصنوعی: در آغاز سالهای هفتگی، باران، آب، کشت و دانه به وفور وجود داشت.
هوش مصنوعی: تمام جهان از نعمت پر میشود و پس از آن، هفت سال دیگر فرامیرسد.
هوش مصنوعی: نعمتهای گذشته را به خاطر داشته باش، زیرا در غیر این صورت، با کمبود و سختی زندگی، مردم ناراحت و بیتاب خواهند شد.
هوش مصنوعی: اگر از آسمان بارانی نبارد، از زمین هم گیاه و سبزهای رشد نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: مالداران از شادی و خوشی خود بهرهمند میشوند، اما تنگدستان به دلیل فقر و تنگدستی مجبورند جان خود را در این وضعیت سخت فدای زندگی کنند.
هوش مصنوعی: زمانی میرسد که نان به قدری در زندگی اهمیت پیدا میکند که انسان احساس میکند اگر نان نباشد، زندگی و جانش نیز بیمعناست.
هوش مصنوعی: جوانمرد این حرف را شنید و به خود آمد، حریف مهمانی شاه عادل شد.
هوش مصنوعی: داستان یوسف و تعبیر خوابش را نقل میکند، که در آن دل پادشاه به اندازهای شگفتانگیز و خوشایند احساسات برانگیخت که مانند غنچهای شکفت.
هوش مصنوعی: گفت: بلند شو و یوسف را بیاور، زیرا به خاطر او این موضوع را میفهمم و قبول دارم.
هوش مصنوعی: اگر از زبان دوست سخن بشنوی، بسیار خوشایند و شیرین است، اما اگر خود او آن را بگوید، لذت بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: وقتی میتوان از محبوب سخن گفت، چرا باید از هر کسی و به هر نحوی بشنویم؟
هوش مصنوعی: دوباره او را به زندان بردند، و این خبر را به آن یکهتاز رساند.
هوش مصنوعی: ای سرو زیبا و خوشقد و قامت، بخرام و به سوی باغ شاهانه برو، اما نه به قدمهای سریع.
هوش مصنوعی: با ناز و زیبایی به آن طرف برو، و از این گلها که در باغ هستند، بیاور.
هوش مصنوعی: گفت: من چرا باید به سوی سلطانی بیایم که مانند من کسی را بیگناه نمیبیند؟
هوش مصنوعی: سالها در زندان به سر برده و از نشانههای لطف و محبت ناامید شده است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از این غم و اندوه که در آن هستم بیرون بروم، ابتدا باید به من اجازه دهی.
هوش مصنوعی: آن کسانی که به محض دیدن من، از حیرت به چهرهام نگاه کردند، به خاطر شگفتیشان دست به چهره خود کشیدند.
هوش مصنوعی: وقتی که چند نفر با هم در یکجا جمع شوند و همدلی کنند، پرده از اسرار و نواقص کار من برداشته میشود و حقیقت روشن میشود.
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه کردهام که اینچنین درگیر مشکلات شدهام، چرا به من اینگونه اتهام زدند و من را به زندان فرستادند.
هوش مصنوعی: بود که این سرنوشت بر پادشاه روشن میشود که دامن من از خیانت پاک است.
هوش مصنوعی: من به گناه فکر نمیکنم و در ذهنم اندیشهای برای خیانت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در آن مکان چیزی جز صداقت و امانت از من نیامده است و خیانت به هیچوجه وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر به من آسیب برسانی، میتوانم به دنیای پنهانی و ارزشمند نروم، زیرا در آنجا همواره در معرض خیانت و ناامنی خواهم بود.
هوش مصنوعی: جوانمرد وقتی این حرف را زد، زنان بزرگ مصر را مطلع کردند.
هوش مصنوعی: همه پروانهها برای دیدن آن شمع زیبا و درخشان به دور شاه جمع شدند.
هوش مصنوعی: وقتی که آن گروه به میهمانی شاه وارد شدند، زبانشان چون شمعی که شعلهور است، به سخن گشود و آتشین صحبت کردند.
هوش مصنوعی: به چه دلیل بر آن شمعی که نور جان را میتاباند، ستم و بدنامی روا داشتید؟
هوش مصنوعی: چرا وقتی بهار و زیبایی باغ را میبینید، راهی زندان او میشوید؟
هوش مصنوعی: اگر بر روی تن کسی زیوری زیبا مانند گل باشد، بر او چگونه است که بر گردنش چیزی سنگین و غیر مناسب باشد.
هوش مصنوعی: گلی که در زیر وزش باد شبانه قرار دارد، نمیتواند تاب بیاورد و اگر جز آب، چیزی به پایش بند شده باشد، نمیتواند مقاومت کند.
هوش مصنوعی: زنان گفتند ای جوان و خوشبخت، تو به خاطر داشتن تاج و تخت، به زندگی خوشی دست یافتهای.
هوش مصنوعی: از یوسف ما چیزی جز پاکی نمیبینیم و جز عزت و شرافت چیزی نمیشناسیم.
هوش مصنوعی: هیچ جواهری در صدف نیست که به اندازه آن جان و جهان از هرگونه تهمتی پاک باشد.
هوش مصنوعی: زلیخا نیز آنجا نشسته بود، با زبانی راست و بیحیله، و دلی پاک از نیرنگ.
هوش مصنوعی: دستان پنهان عشق، در پشت پرده تلاش و زحمتهایش، تمام ناپاکیها را زدوده است.
هوش مصنوعی: نور حقیقتش از دل علم تابیده است، مانند سپیدهدم که از صداقت و حقیقت خود جوانه میزند.
هوش مصنوعی: شخصی به اشتباهات و گناهان خود اعتراف کرد و این اعتراف او به وضوح و آشکارا به گوشها رسید.
هوش مصنوعی: او گفت: یوسف هیچ گناهی ندارد، بلکه من به خاطر عشق او راه را گم کردهام.
هوش مصنوعی: در ابتدا او را به نزدیکی و پیوند خود دعوت کردم، اما زمانی که خواستهام برآورده نشد، او را از خود دور کردم.
هوش مصنوعی: به خاطر ظلمهایی که کردم، او به زندان افتاد و از درد و زجر من به شدت رنج کشید.
هوش مصنوعی: وقتی غم من از حد و اندازهاش فراتر رفت، حال و وضعیت من به او سرایت کرد.
هوش مصنوعی: اگر به کسی ظلمی روا داشته شود، حالا لازم است که آن ظلم را جبران کنیم.
هوش مصنوعی: هر خوبی که از یک پادشاه نیکوکار به کسی برسد، پاداشش به مراتب بیشتر و ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه این نکته را شنید، مانند گل شکفت و همچون غنچهای خندید.
هوش مصنوعی: اشاره کرد که از زندان او بیرون بیاورند و به سوی آن سرزمین خوش آب و هوا ببرند.
هوش مصنوعی: در باغی از محبت، گلی شاداب و خندان وجود دارد، و وجود آن در بستان بهتر از هر نوع زندانی است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مقام و جایگاه واقعی یک پادشاه از آن اوست و جایگاه او باید در بالاترین مرتبه باشد. کسی که به مقام و جایگاه پادشاهی دست یافته، نباید در جایگاههایی پایینتر از تخت سلطنت قرار گیرد.
هوش مصنوعی: بسیاری از قفلها دارای کلیدهایی هستند که به راحتی قابل دیدن نیستند و این خود نشاندهنده این است که راه حلها و گشایشها همیشه در دسترس و قابل مشاهده نیستند.
هوش مصنوعی: به خاطر دار که هرچه انسان با دانش و هوشمند باشد، کارها و مسائلش پیچیده و دشوار میشود. بنابراین تلاش و تفکر درباره این مسائل چندان تأثیری ندارد.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، دستان دست طبیعت وارد عمل میشوند و هیچ صانعی نمیتواند به راحتی انتظار چنین تحولی را داشته باشد.
هوش مصنوعی: از ناپیدا چیزهایی ظاهر میشود که در آن گشایشی وجود دارد و هر آرزویی در آن گشایش تحقق مییابد.
هوش مصنوعی: وقتی دل همچون یوسف از فریبها و ترفندهای خود رها شود، دیگر از تدبیر و نقشهها مرتبط نخواهد بود.
هوش مصنوعی: غیر از خداوند هیچ پناهگاهی ندارد که در سختیها و مشکلات به آن تکیه کند.
هوش مصنوعی: با ترک اندیشههای خود و نادانی، او از فیض و رحمت الهی بهرهمند شد.
هوش مصنوعی: شبی، سلطان مصر که در آن زمان بیدار بود، به خوابش هفت گاو ظاهر شدند.
هوش مصنوعی: همه با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکنند و بسیار پر نشاط و شاداب هستند.
هوش مصنوعی: بعد از آن، هفت چیز دیگر در مقابل ظاهر شدند که کاملاً خشک و دراز بودند.
هوش مصنوعی: در آن هفت روز نخست، مانند سبزهای که تازه و شاداب است، از آن بهرهبرداری کردند و از آن لذت بردند.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، هفت خوشه سرسبز و شاداب که دل را از قوت خود لبریز کرده، دیدگان تو را پر کرده است.
هوش مصنوعی: از پشت هفت چیز خشک بیرون آمد و بر آن پیچید و تمامی آن را خشک کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه صبح زود از خواب بیدار شد، هر کس که بیدار و دلش روشن بود، معنا و تفسیر خواب او را خواست.
هوش مصنوعی: همه گفتند که این خواب نمیتواند واقعی باشد و فقط توهم و خیال است.
هوش مصنوعی: بر اساس منطقی که در اختیار داریم، برای این موضوع هیچ توضیحی جز دوری و پرهیز از آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: مردی شجاع و نیکوکار که از شخصیت و ویژگیهای یوسف آگاه بود، حقیقت وجود او را افشا کرد و از حرمت و راز او پرده برداشت.
هوش مصنوعی: در زندان همایون جوانی وجود دارد که در مسائل جزیی و دقیق چیزی نمیداند.
هوش مصنوعی: او در تعبیر هر خواب، همیشه بیدار و هوشیار است و از عمق این دریا، مانند یک مروارید گرانبها چیزی مییابد.
هوش مصنوعی: اگر بگویی که این راز را برایت فاش کنم و تعبیر خوابهای تو را برایت بگویم، من انجام میدهم.
هوش مصنوعی: گفت: اگر اجازه میخواهی، چه چیزی بهتر از این است که کور را از بینایان مطلع کنی؟
هوش مصنوعی: وقتی از درک این راز دور باشم، چشم خرد من در آن لحظه ناتوان و نابینا میشود.
هوش مصنوعی: جوانمرد به سمت زندان رفت و خواب یوسف را برای شاه تعریف کرد.
هوش مصنوعی: گفت که گاو و خوشه انگور هر کدام به ویژگیهای خودشان شناخته میشوند و وضعیت و حالتی که دارند، به خصوصیات خودشان وابسته است.
هوش مصنوعی: وقتی که خوشههای سبز و گاوهای چاق وجود داشته باشند، معلوم است که سال خوبی را پشت سر گذاشتهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.