گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۹ - رفتن دایه بار دیگر به پیش ویس و حال گفتن

 

تو از فرمان یزدان کی گریزی

و با گردون گردان کی ستیزی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

چرا با جان خود چندین ستیزی‌؟

چرا بیهوده چندین اشک ریزی‌؟

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

که خون ویس و رامینم نریزی

نه هرگز نیز با ایشان ستیزی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۲ - مویه کردن ویس بر جدایى رامین

 

چرا با جان من چندین ستیزی

چرا بیهوده خون من بریزی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل

 

گهی گویم دلا تا کی ستیزی

سرشک از چشم و آب از روی ریزی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۵ - دیدن خسرو شیرین را در چشمه سار

 

پری را می‌گرفت از گرم‌خیزی

به چشم دیو در می‌شد ز تیزی

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۶ - وصیت کردن مهین‌بانو شیرین را

 

چو نامد در جهان پاینده چیزی

همه ملک جهان نَرزَد پشیزی

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۱ - تعزیت‌نامهٔ خسرو به شیرین به افسوس

 

ز سنبل کرد بر گل مشک‌بیزی

ز نرگس بر سمن سیم‌آب‌ریزی

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۲ - مردن مریم و تعزیت‌نامهٔ شیرین به خسرو از راه باد افراه

 

به مِی بنشین، ز مژگان مِی چه ریزی؟

غمت خیزد گر از غم برنخیزی

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب

 

بدین قاروره تا چند آب ریزی‌؟

بدین غربال تا کی خاک بیزی‌؟

نظامی
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام

 

چنین گفت او ندانم تو چه چیزی

که گوئی یوسفی گرچه غریزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند

 

کجا یارم شدن از رستخیزی

که نیست این جایگه راه گریزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۲) مناجات موسی با حق تعالی ودر خواستن او یکی از اولیا

 

چو دید از حضرت چون ما عزیزی

ز غیر ما چرا می‌خواست چیزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول

 

معاذالله که خون او بریزی

که گر خونش بریزی برنخیزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۴) حکایت پادشاه که از درویش در خشم شد

 

که بیرون شو ز ملکم؟ می‌ستیزی؟

مگر خواهی که خود را خون بریزی؟

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۲) حکایت باز با مرغ خانگی

 

تو پیوسته ز مردم می‌گریزی

چنین بد عهد از بهر چه چیزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۵) حکایت مرد خاک بیز

 

چنین گفت آن یکی با خاک بیزی

که می‌آید شگفتم ازتو چیزی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش چهاردهم » بخش ۱ - المقاله الرابع عشر

 

نیابی آتشش بی آب خیزی

نبینی باد او بی خاک ریزی

عطار
 
 
۱
۲
۳
۵