گنجور

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۲۴ - دیوانه شدن پروانه و صحرا گرفتن او

 

چو شمع دل ز دست او زبون شد

ز کف سر رشته عقلش برون شد

اهلی شیرازی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۶ - در ستایش حضرت علی «ع»

 

چو احمد را تجلی رهنمون شد

نه هر کس را بود روشن که چون شد

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۳ - در بیان مصاحبت شیرین با فرهاد در آن شب

 

ز ناف او دل فرهاد خون شد

چو مشک از نافهٔ نافش برون شد

وحشی بافقی
 

نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۷ - آغاز داستان محبت نامهٔ سوز و گداز

 

چو سالی انتظار از ده فزون شد

لوای طاقت از سونگون شد

نوعی خبوشانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - قضا و قدر

 

ز خورشیدم جهانگردی فزون شد

به ملک مصر شوقم رهنمون شد

سلیم تهرانی
 

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۸۴ - جنگ رام و لچمن با دیوان

 

تن از تیر و سر از خنجر زبون شد

زمانه بوستان افروز خون شد

ملا مسیح
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۳۳

 

ولی دانست نفس الامر چون شد

زاهمال که این فعل زبون شد

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۷

 

یکی گوید دماغم آه خون شد

یکی گوید کلاهم وای چون شد

یغمای جندقی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۴ - در شهادت ولی داور علی اکبر علیه السلام

 

چو کار از حد وسیل ازسد برون شد

پدر را خواند و از اسبش نگون شد

جیحون یزدی
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵۵

 

دلم از فرقت روی تو خون شد

سرشکم چون رخ تو لاله‌گون شد

به عمری آرزو کردم که گویی

که ای فایز! سرانجام تو چون شد

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵۶

 

بهار آمد زمین فیروزه‌گون شد

به عزم سیر، دلدارم برون شد

به گل‌چیدن درآمد یار فایز

همه گل‌ها ز خجلت سرنگون شد

فایز
 

فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۱۱۳

 

بهار آمد زمین فیروزه گون شد

به عزم سیر دلدارم برون شد

به گل چیدن در آمد یار فایز

همه گلها ز خجلت سرنگون شد

فایز
 

فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۱۳۱

 

دلم از فرقت روی تو خون شد

سرشکم چون رخ تو لاله گون شد

به عمری آرزو کردم که گویی

که ای فایز! سرانجام تو چون شد

فایز
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۸۵ - التفریق بین الکامل و الغافل

 

تو مستثنی شدی زانجمله چون شد

که بر تو آب و براطیاب خون شد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۰۴ - العبره

 

تو گو آن آب و خون را حال چون شد

گذشت از عرش و عقل ذوفنون شد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۵۴ - کلمه الحضره

 

اراده یافت صورت کاف و نون شد

کلمه حضرت اظهار از کمون شد

صفی علیشاه
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode