وحشی بافقی » ناظر و منظور » یاد نمودن ناظر از بزم آشنایی و ناله کردن از اندوه جدایی و شکایت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حکایت طالع نامناسب بیان کردن
ازین یا رب چه در دل گشت او را ؟
چه در خاطر گذشت آن تند خو را ؟
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رفتن شاهزاده منظور به شکار و باز را بر کبک انداختن و شام فراق ناظر را به صبح وصال مبدل ساختن
گره دیدم به دل این آرزو را
ندیدم بار دیگر روی او را
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - داستان سرکوبی و قتل ججهار سنکهه بندئله به سرداری اورنگ زیب پسر شاه جهان که بعد از وی بسلطنت نشست
زبس ملکش مسلم بود او را
ز گلزارش نبردی باد بو را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۲۲ - گفتن بسوامتر زاهد حقیقت سیتا با رام و رفتن رام همراه بسوامتر در ترهت
چو دیده طالع آن ماه رو را
منجم خواند سیتا نام او را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۳۱ - مشورت کردن وزیران با برت به جهت جلوس او و منع کردن برت وزیران را و آمدن در چترکوت به جهت آوردن رام و انکار کردن رام از ملک
و لیکن بهر آن می جویم او را
ز سر گویم تمامی گفت و گو را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۴۴ - آمدن راون در منزل ماریچ دیو و منع کردن ماریچ راون را از دشمنی رام
که من در جگ بسوامتر او را
نکو بشناختم خود جنگجو را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۵۴ - در بیان احوال سیتا
تراشیدی به ناخن خال رو را
خراشیدی دل و می کند مو را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۵۶ - آمدن رام در کوه رک مونک
توقف کن زمانی جست و جو را
هم اینجا یافت خواهی نیز او را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۶۲ - در صفت فصل بهار برسات و فراق رام
دلش غیرت نما سنگ و سبو را
دمش چون صبح خنجر زن گلو را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۷۲ - دیدن هنونت سیتا را و آمدن راون به دیدن سیتا و جاسوسی گرفتن
چنان شب نیز آخر آمد او را
غم گ یتی نیرزد گفت و گو را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۸۰ - نمودن راون طلسم رام را به سیتا جهت فریب دادن او و زاری کردن سیتا و دلاسا دادن ترجنا او را
ضرورت شد نگهبانان او را
به جان دادن تسلی ماهرو را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۸۱ - فرستادن راون سک و سارن دیوان را به جاسوسی لشکر رام و حقیقت شنیدن لشکر رام را از آن جاسوس و قلعه بندی کردن راون
چه جویم خون آن ناپاک خو را
که تیغ رام کرده پاک او را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۰۷ - حسد بردن خواهر رام بر سیتا و فریب دادن او سیتا را
به جوش آمد به دل کین مهر جو را
که بهر کشتنم جان داد او را
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۲ - در تعریف خواجه میرزاجان بقال
رخ او بسته آئین چارسو را
مزین کرده شهر آرزو را
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰ - در بیان حضرت عبیدالله خان شهربخارا را آئین بستن
قبولش داد زینت چارسو را
چراغان کرده شهر آرزو را
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۹۷ - و من المتعرفین
شناسی هم صفات و خلق و خورا
چرا نشناختی عمری پس او را