قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱
بحمدالله من از دردی کشانم
ز ذوق درد دردش جان فشانم
برون از مهرورزی پیشه ام نیست
بغیر از عاشقی کاری ندانم
بیک دم از دو عالم پاک بگذشت
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » سایر اشعار » شمارهٔ ۷ - فی المربع
گه از دل ناله بر گردون رسانم
گهی از دیده سیل خون فشانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵ - تخصیص مناجات به ناظم بی دستیاری مشارک و مساهم
به شیرینی و چربی از زبانم
نهادی لقمه خوش در دهانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۲ - نخل بیان فضیلت عشق بستن و شاخچه آغاز سبب نظم کتاب به آن پیوستن
سخن را پایه بر جایی رسانم
که بنوازد به احسنت آسمانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۹ - از مشاهده تغییر حال زلیخا گره تحیر به رشته تفکر کنیزان افتادن و دایه بر سر انگشت استفسار گره را از آن رشته گشادن
به تسخیرش عزیمت ها بخوانم
کنم در شیشه و پیشت نشانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۰ - خواب دیدن زلیخا یوسف را علیه السلام نوبت دوم و سلسله عشق وی جنبیدن و وی را در ورطه جنون کشیدن
به دست سرکشی دادی عنانم
کزو جز سرکشی چیزی ندانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۳ - فرستادن پدر زلیخا قاصدی به سوی عزیز مصر و عرض کردن زلیخا بر وی و قبول کردن وی آن را
اگر بر روید از تن صد زبانم
چو سبزه شکر لطفش چون توانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۷ - درآمدن زلیخا همراه عزیز مصر به مصر و بیرون آمدن مصریان و طبق های نثار بر عماری زلیخا افشاندن
بدین وعده بغایت شادمانم
ولی گر بختم این باشد چه دانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۸ - عمر گذرانیدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و تلهف و تأسف وی بر آن مدی اللیالی و الایام
بدو گفتی که ای مقصود جانم
به مصراز خویشتن دادی نشانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۳ - بردن برادران یوسف را از پیش پدر و در راه هدایت خود چاه ضلالت کندن و وی را بی هیچ جنایت در چاه افکندن
ز تو دلریش تر پیشت رسانم
فکنده پیش سر پیشت نشانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۶ - رفتن زلیخا به خود پیش یوسف علیه السلام و تضرع نمودن و عذر گفتن یوسف علیه السلام از تحصیل مراد وی
ز معجزهای حسن توست دانم
که از آب افکنی آتش به جانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۸ - رسیدن شب و عرضه کردن کنیزکان جمال خویش را بر یوسف علیه السلام تا به کدامیک از ایشان رغبت نماید
کمر کن دست یعنی در میانم
که بر لب آمد از دست تو جانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۱ - خواندن زلیخا یوسف را علیه السلام به سوی آن خانه و مطالبه وصال نمودن
نخستین گفت کای مقصود جانم
که جان را جز تو مقصودی ندانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۲ - درآوردن زلیخا یوسف را علیه السلام به خانه هفتم و بذل کردن مجهود در نیل مقصود و گریختن یوسف و ماندن زلیخا در تحیر و تأسف
ز قحط هجر تو بس ناتوانم
ببخش از خوان وصلت قوت جانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۷ - انگیز کردن زنان مصر زلیخا را بر فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فرمان بردن زلیخا ایشان را
که ای کام دل و مقصود جانم
به عالم جز تو مقصودی ندانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۴ - در شرح حال زلیخا بعد از وفات عزیز مصر و استیلای محبت یوسف علیه السلام بر وی و ابتلای وی به محنت فراق
خیالش گر رود چون زنده مانم
که در قالب خیال اوست جانم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۷ - آمدن زلیخابه خلوتخانه یوسف علیه السلام و به دعای وی بینایی و جمال و جوانی را یافتن
که هر حاجت که امروز از تو دانم
روا سازم به زودی گر توانم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۸ - حکایت کردن شاپور در پیش خسرو
که من هم جانب ارمن روانم
بود دولت دهد از تو نشانم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۴ - رفتن شیرین پیش مهین بانو و اجازت خواستن به نخجیر و رفتن به مداین
مهین بانوش گفت ای مهربانم
به دیدار تو روشن جسم(و)جانم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۳ - مناظره کردن خسرو با فرهاد
که ای دلبر فدایت باد جانم
مبادا بی غمت نام و نشانم