چو بشنید این سخن از شاه، شاپور
بدان خدمت زمین بوسید از دور
که شاها تا فلک را زندگانی
بود، بادی به تختت کامرانی
فلک را سایه چتر تو جا باد
هزارت سال در شاهی بقا باد
مبادا دور هرگز تاجت از سر
همه کام و مردات باد در بر
پس از تحمید گفت ای دیده را نور
غلام کمترت یعنی که شاپور
بسی گردید گرد عالم گل
بپیمود این جهان منزل به منزل
عجایبهای عالم را بسی دید
عجبتر هیچ زین نه دید و نشنید
که این ره کامدم جایی رسیدم
که مثلش در همه عالم ندیدم
جهان آباد، جایی خوشتر از جان
زمینی خوبتر از باغ رضوان
به هر صحرای او صد گونه از ورد
هوایی معتدل نه گرم و نه سرد
همه صحرای او چون باغ و بستان
فلک نامش نهاده ارمنستان
به هر وادی ازو صد چشمه جاری
به هر چشمه عماری در عماری
در آنجا عمر، مانا جاودانست
تو گویی آبش آب زندگانست
زنی از تخمه جم دیرگاه است
که بر مرد و زن آنجا پادشاه است
به هر رزمی که او می آرد آهنگ
زن است اما که صد مرد است در جنگ
به شب بهرام از رزمش شده روز
ز بزمش نیز زهره عشرت آموز
کند در وصف او اندیشه ره گم
مهین بانوش می خوانند مردم
ز گنج و مال چیزی نیستش کم
برادرزاده ای دارد به عالم
پری پیکر تنی، خورشید رویی
سمنبر کافری، زنار مویی
دلارامی ز دل آرام برده
مسیحا پیش او صد بار مرده
از آن لبها که گفتن زان بود عیب
دهانش نکته ها می گوید از غیب
خضر، زودیده عمر جاودانی
خجل زو مانده آب زندگانی
بگویم وصف سر تا پاش یک چند
قدش سرو (و) رخش ماه و لبش قند
دو چشمش جادوان را خواب برده
لبش از آب حیوان آب برده
رخ و زلفش که آن مشک است و آن گل
دلیل اند آن دو، بر دور و تسلسل
دگر سرو سهی هر جا ستاده
به پیش قامتش از قدفتاده
ندیدم کس به زیباییش والله
فرشته نه پری نه حور نه ماه
هر آن نقشی کز آن گیسو کشیدم
نه در چین بلکه در ماچین ندیدم
شده از سحر او هاروت از ره
به چاه غبغبش افتاده در چه
کمان ابروان او ز مژگان
به مردم کرده هر سو، تیر باران
شکر از قند لعلش چاشنی گیر
دل خلقی ز گیسویش به زنجیر
ز تیر او دل اهل نظر خوش
دماغ عقل، از زلفش مشوش
بود شیرینش نام و در کلامش
دهان صدبار شیرین تر زنامش
برآورده لبش بیجاده بر هیچ
به زلفش جادوان افتاده در پیچ
زنخدانش که گوی از ماه بربود
نمی خوانم ترنجش زانکه به بود
برش خور گرچه خط بندگی برد
در آخر از رخش شرمندگی برد
خدنگ غمزه هایش بی ترحم
شده هر یک بلای جان مردم
چو قبله هر کس آورده برو رو
جهانی در تکاپویش زهر سو
ز شفتالوی آن لب خسته بسیار
ز پستان در زده در سینه ها نار
ز جادویی آن چشمان فتان
نهاده آهویان رو در بیابان
چه گویم شرح حسن بی نظیرش
مگر آرد خیال اندر ضمیرش
چه نقش است آن به عمر خویش ای کاش
توانستی کشیدش کلک نقاش
لبش برده گرو از ساغر مل
تنش همچون حریر آغنده از گل
چه گویم وصف او را نیست غایت
که چون زلفش دراز است این حکایت
مهین بانو به رویش می کشد جام
ندارد بی رخ او خواب و آرام
دگر در خدمتش هفتاد دختر
کمرها بسته پیشش جمله یکسر
ز چشم و لب چو می در جام ریزند
به مجلس شکر و بادام ریزند
همه صیاد، وز آن ناگزیرند
هزاران صید از یک غمزه گیرند
همه تنشان مگر از دل سرشتند
نیند از گل که حوران بهشتند
به رخ هر یک همی از ماه بهتر
به قد سروی سراسر ماه بر سر
دو گیسوشان سراسر پیچ در پیچ
دهانشان چون میانشان هیچ در هیچ
خراب غمزه هاشان باده نوشان
غلام لعل شان شکر فروشان
در آن جا و آنچنان مستان مستور
به چشم خویش دیدم جنت و حور
به کوه و دشت در بالا و پستی
خرامان تر ز کبکان، گاه مستی
به گاه صیدشان دل گشته بی خویش
هزار آهو شکار چشم شان بیش
ز گرد آن هیونان چو پولاد
عبیر و مشک، هر سو می برد باد؟
تو گویی گاه جولان کردن و تاخت
هزار آهو به صحرا نافه انداخت
همه با همدگر همواره یارند
همه تیرافکن و خنجر گذارند
چو آتش گاه حمله برفروزند
به ناوک دیده های مور دوزند
یقین زادراک ایشان هست در شک
تعالی الله چه گویم وصف یک یک
خرد داند که هنگام نظاره
بود شیرین مه و ایشان ستاره
مهین بانو که عمری می گدارد
به او دارد هر آن فخری که دارد
دگر دارد هیونی باد رفتار
که نتوان کرد نقشش را به دیوار
بود در سیر، گردون را تک آموز
مهی پیش افتد از دور شبان روز
بنفشه پرچم است و خیزران، دم
بود پولاد نعل و آهنین سم
رود هنگام سرعت راست بی شک
ز مشرق جانب مغرب به یک تک
ز بس کز شبروی چون مه بود تیز
زمانه نام او کرده ست شبدیز
ندیدم همچو شیرین دلربایی
نه چون شبدیز هم یک بادپایی
چو برخواند این سخن شاپور با شاه
برآمد از دل خون گشته اش آه
چنان شد زآتش سودای او گرم
کز آن گرمیش نعل اسب شد نرم
چو زلف دلبران افتاد در تاب
نه روز آرام بودش نی به شب خواب
به خود پیچید و غم در دل فرو خورد
ز دل آهی برآورد از سر درد
که از غربت ندیدم هیچ بدتر
دگر رنج و بلای عشق بر سر
تنی باید دلم را سخت چون کوه
که برتابد به غربت بار اندوه
پس آنگه کرد خلوت شاه و شاپور
به خلوت خواند و گفت ای دیده را نور
تویی چشم و دلم را روشنایی
که دیدم از تو رنگ آشنایی
ز پا منشین و بیرون رو هم امروز
بیار آبی که می سوزم ازین سوز
برو با سوی ارمن چاره ای کن
علاج چاره بیچاره ای کن
که من هم جانب ارمن روانم
بود دولت دهد از تو نشانم
چو بر دست تو این دولت برآید
به روی من سعادت در گشاید
اگر دیدیم هم را اندرین راه
وگر نه بشنو ای شاپور و آن ماه
سوی شهر مداین جاش کن جا
که آمد وعده ما و تو آنجا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف زیباییهای ارمنستان و حضرت شاپور میپردازد. او از شاپور به عنوان فردی بزرگ و مورد محبت خداوند یاد میکند که به بوسهزدن زمین در مقابل قدرتش میارزد. شاعر از زیباییهای ارمنستان سخن میگوید و آن را بهشت برین میداند که در آن چشمهها و باغها وجود دارند. او توصیفاتی از زنی شجاع و زیبا به نام "مهین بانو" ارائه میدهد که قهرمانان را در میدان جنگ به چالش میکشد و با زیباییاش دلها را میرباید.
شاعر همچنین به تخیلات خود درباره زیباییهای این زن و ویژگیهای منحصر به فرد او اشاره میکند. در ادامه، دیوانگی عشق و رنجهای ناشی از آن را توصیف میکند که بر دل عاشق چیره میشود. در نهایت، شاه و شاپور در یک خلوت به گفتوگو میپردازند و شاپور را میطلبند تا به دنبال تمایلاتش برود و راهی ارمنستان شود که در آنجا سعادت و خوشبختی را بیابد.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور این سخن را از شاه شنید، از دور به نشان احترام به خاک او سجده کرد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی در آسمان برقرار باشد، بادی همراه با خوشبختی بر تخت تو میوزد.
هوش مصنوعی: آسمان با سایه چتر تو به جا باشد و این پادشاهی برای همیشه باقی بماند.
هوش مصنوعی: مبادا که هیچ وقت تاجی که بر سرت هست، از سر تو دور شود و همهی خوشیها و آرزوهایت از بین برود.
هوش مصنوعی: پس از تحمید، گفت: ای دیده، نور تو از غلام کمتر است، یعنی که شاپور. این جمله به نوعی به مقایسه بین دو شخص اشاره دارد و نشاندهنده این است که یک فرد (شاپور) میتواند از نظر ارزش یا مقام، بر دیگری برتری داشته باشد. در واقع، اشاره به این دارد که افراد مختلف با توجه به ویژگیها و مقامهایشان، قابل مقایسه هستند و فردی که نورش کمتر است، به نوعی تحت تأثیر وجود فرد دیگر قرار دارد.
هوش مصنوعی: جهان به دور خود میچرخد و از هر گوشهاش میتوان گلها را مشاهده کرد. این دنیا، همچون مسیری است که از منزلی به منزل دیگر میرویم.
هوش مصنوعی: شخصی بسیاری از شگفتیها و عجایب جهان را دیده و شنیده، اما هیچکدام برای او شگفتانگیزتر از این موضوع نیست که هیچچیز نتوانسته او را به حیرت بیاورد.
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که در تمام دنیا مانند آن را ندیدهام.
هوش مصنوعی: جهان پر از آبادانی و زیبایی است و هیچ جایی بهتر از زندگی در کنار زمین نیست، که از بهشت هم زیباتر است.
هوش مصنوعی: در هر دشت و بیابانی، انواع مختلفی از هوای مطبوع وجود دارد که نه خیلی گرم است و نه خیلی سرد.
هوش مصنوعی: تمامی دشتهای او مانند باغ و گلستان است و آسمان به او نام ارمنستان داده است.
هوش مصنوعی: در هر سرزمینی، صدها چشمه آب جاری است و هر چشمه، ساختمان یا بنایی دارد که به آن وابسته است.
هوش مصنوعی: در آن مکان، زندگی پایدار و همیشگی است، گویی که آب آنجا از آب زندگیبخش و جاودانی سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: زنی از نسل پادشاهان قدیم وجود دارد که بر هر دو جنس، مردان و زنان، در آن سرزمین حکومت میکند.
هوش مصنوعی: او در هر نبردی که شرکت میکند، طوری میجنگد که گویی یک زن آهنگ میزند، اما در واقع شجاعت و قدرتش به اندازه صد مرد است.
هوش مصنوعی: در شب بهرام، در حالی که نبردش به پایان رسیده، روزی درخشان برپا میشود. از جشن و سروری که برگزار میشود، زهره هم میآموزد که چگونه از زندگی لذت ببرد.
هوش مصنوعی: در مورد او وقتی فکر میکنند، چنان در وصفش غرق میشوند که راه را گم میکنند. مردم او را به زیبایی و فریبندگی میخوانند.
هوش مصنوعی: برادرزادهای دارد که به علم و دانش ثروت فراوانی دست یافته است و در این دنیا چیزی از گنج و مال کم ندارد.
هوش مصنوعی: دختری به زیبایی پری، با چهرهای به روشنی خورشید و در عین حال دارای ویژگیهایی خاص و غیرمتعارف. او زنی است که مویش با نوار زینتی پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: یک آرامشبخش که دل من را آرام کرده، همچون مسیحا او را به سوی خود میکشاند و من بارها و بارها برای او جان دادهام.
هوش مصنوعی: از آن لبها که بر زبان آوردن رازها عیب است، نکتههای پنهانی را از غیر ظاهر میکند.
هوش مصنوعی: خضر، که نماد زندگی جاودانه است، از این که نتوانسته به آب حیات دست یابد، شرمسار و خجالتزده است.
هوش مصنوعی: بگو وصف زیباییهای او را بگویم؛ قامتش مانند سرو است، چهرهاش مانند ماه میدرخشد و لبهایش شیرین مانند قند است.
هوش مصنوعی: دو چشم او چنان جذاب است که باعث خوابیدن جادوگران شده و لب او به قدری زیباست که مانند آب حیات میماند.
هوش مصنوعی: چهره و موهای او مانند مشک و گل است و این دو خود نشانهای از دوری و تسلسل عشق و زیبایی هستند.
هوش مصنوعی: سرو زیبا و راست قامتی که همه جا ایستاده، در مقابل قامت تو به نظر کوچکتر و کوتاهتر میرسد.
هوش مصنوعی: هیچکس را به زیبایی او ندیدهام، به خدا قسم نه فرشتهای، نه پری، نه حوری و نه ماهی به این زیبایی نیست.
هوش مصنوعی: هر تصویری که از آن گیسو به ذهنم آمده، نه تنها در چین بلکه در هیچ جای دیگری هرگز ندیدم.
هوش مصنوعی: به خاطر جادوگری او، هاروت از مسیر خود منحرف شده و در دام افتاده است.
هوش مصنوعی: ابروهای کمانی او با مژگانش به هر سمت نگاهی میاندازد که انگار تیر و کمان به سمت مردم پرتاب شده است.
هوش مصنوعی: شیرینی لبخند او به دل مردم طعمی خوش میدهد و زیبایی موهایش آنها را به خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: دل اهل نظر از تیر عشق او شاد و خوشحال است، اما عقل از زلف او در آشفتگی و سردرگمی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: نام او شیرین است و وقتی صحبت میکند، دهانش هزاران بار شیرینتر از نامش به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: لبهای او به گونهای زیبا و دلنشین جلوهگر است که حتی کسانی که در جستجوی چیزی نیستند، جذب او میشوند. زلفهایش مانند افسونگران در پیچ و تاب خود، همه را به حیرت و شگفتی میبرد.
هوش مصنوعی: چانهاش به قدری زیباست که مانند ماه میدرخشد. هرگز نمیگویم که از او ناراحت هستم، چون وجودش برای من بینهایت ارزشمند است.
هوش مصنوعی: اگرچه در ابتدا با زخم و آسیب مواجه میشود، در نهایت از زیبایی و شرافتی که دارد شرمنده میگردد.
هوش مصنوعی: غمزهای او مانند تیر بیرحم شدهاند و هر کدام از آنها برای مردم مایهی درد و آسیب است.
هوش مصنوعی: هر کسی یک نقطه یا هدف خاص دارد که به سمت آن میرود و تمام جهان در دوندگی و تلاش برای رسیدن به آن هدف است.
هوش مصنوعی: از میوه شفتالو، لب خسته و تند در سینهها گلابی میچکد و چشیدن آن لذتبخش است.
هوش مصنوعی: چشمان جذاب او به گونهای سحرآمیز است که باعث میشود آهوان در دشت و بیابان بایستند و توجهشان به او جلب شود.
هوش مصنوعی: نمیدانم چطور زیبایی بینظیر او را توصیف کنم، زیرا تنها خیال او میتواند در ذهنم نقش ببندد.
هوش مصنوعی: ای کاش میتوانستی آن نقشی را که در زندگی دیدهای، به تصویر بکشی و آن را به عنوان اثر هنری ثبت کنی.
هوش مصنوعی: لبهای او همچون ساغر، جذاب و دلربا هستند و تن او همچون حریر، نرم و لطیف و آراسته به گل و زیبایی است.
هوش مصنوعی: چه بگویم از توصیف او که نهایت ندارد، چون زلفش طولانی است، این داستان هم به همین میماند.
هوش مصنوعی: دختر زیبا چهرهاش را مینگرد و چون جامی پر از شراب است، بیوجود او خواب و آرامش نیست.
هوش مصنوعی: در محیط او هفتاد دختر با کمرهایی محکم و مرتب حضور دارند و همگی به شکل یکپارچه و منظم در برابر او ایستادهاند.
هوش مصنوعی: چشم و لب مانند شراب در جام میریزند و در مجلس جشن و شادی، شکر و بادام پخش میشود.
هوش مصنوعی: همه شکارچیان میدانند که با یک لبخند یا اشاره میتوانند شکارهای زیادی را به دام بیندازند.
هوش مصنوعی: تمام وجود آنها از دل و احساس شکل گرفته است، نه از گل و لای، چرا که آنها همچون حوران بهشتی هستند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که هر یک از آنها زیبایی و جذابیتی دارند که به اندازهی یک ماه است، در حالی که قامتشان به بلندای یک درخت سرو است و این زیبایی را به همهی وجودشان نسبت میدهند.
هوش مصنوعی: موهایشان به طور پیچیده و درهم است و دهانشان نیز به گونهای است که هیچ چیز واضحی در میان آنها دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت چشمهایشان آنچنان است که به انسان حالی مستی و فراموشی میدهد، مانند شرابنوشان. دلبستگی به لعلشان (یعنی لبهای زیبا) به قدری شیرین و دلچسب است که انسان را به یاد شکری که شیرینی و جذابیت فراوانی دارد، میاندازد.
هوش مصنوعی: در آن مکان و شرایط خاص، افرادی را دیدم که به قدری مست و شاداب بودند که مانند بهشت و زنان بهشتی به نظر میرسیدند.
هوش مصنوعی: در میان کوهها و دشتها، باید با وقار و آرامش بیشتری از پرندگان شکاری پیشروی کرد و گاهی هم از زیباییهای زندگی لذت برد.
هوش مصنوعی: در زمان شکار، دل آنها بیتاب میشود و هزاران آهو را به چشمان خود مینگرند.
هوش مصنوعی: از گرد آن اسبها مانند عطر و مشک، باد هر سو میوزد؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در دل صحرا، آهوهایی به طرز شگفتانگیزی در حال دویدن و بازی کردن هستند. این تصویر نشاندهنده زیبایی و نشاط طبیعت است و بیانگر حالتی سرشار از زندگی و خوشی است.
هوش مصنوعی: همه با همدیگر همیشه همراه و پشتیبان هستند و در مقابل دشمنان با هم اتحاد دارند و آماده نبرد هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که آتش جنگ شعلهور میشود، دشمنان با توجه به ضعفها به ما حمله میکنند.
هوش مصنوعی: قطعا درک آنها در مورد شک، فراتر از عظمت خداوند است؛ چه بگویم درباره توصیف هر یک از آنها.
هوش مصنوعی: خرد میفهمد که زمان تماشا و لذت بردن از زیباییهای دنیا، مانند ماه و ستارهها، فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: این بانو همواره در دلها و فکرها جای دارد. او به قدری با ارزش و معنادار است که هر کسی به او افتخار میکند.
هوش مصنوعی: یک موجودی آنقدر عجیب و غریب است که نمیتوان نقشش را بر روی دیوار ترسیم کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از گردش روز و شب و تغییرات کیهانی است. به این معنا که مسئولیت و نظم موجود در گردونهی زمان، به گونهای است که در هر لحظه از روز و شب، چیز جدیدی به وجود میآید و از دور مشاهده میشود. این نکته نشاندهندهی حرکت پیوسته و سیال زمان است که به زیبایی قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: بنفشه نماد لطافت و زیبایی است و خیزران به عنوان نمادی از استقامت و قوی بودن معرفی میشود. دم یا دمی که با نعل و سم آهنین مرتبط است، به جانداری و قدرت اشاره دارد. این تصویرها نشاندهنده توازن میان عشق و قدرت هستند.
هوش مصنوعی: حركت سریع رودخانه به قدری است که بدون شک از سمت شرق به غرب در یک لحظه حرکت میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت شباهنگام او که مانند ماه میدرخشد، زمانه او را به عنوان شبدیز (اسب تندرو و معروف) شناخته است.
هوش مصنوعی: هیچ دلربایی را همچون شیرین ندیدم و حتی شبدیز نیز نمیتواند به او برسد.
هوش مصنوعی: وقتی که شاپور این سخن را با شاه بیان کرد، آهی از دل خونینش برآمد.
هوش مصنوعی: به قدری دلش به عشق او شعلهور و گرم شده که حتی گرمای آن عشق باعث نرم شدن نعل اسب شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که زلف دلبران به زمین افتاد، نه در روز آرامش دارد و نه در شب خوابش میبرد.
هوش مصنوعی: او به خودش جمع شد و غم را در دلش پنهان کرد. از دلش آهی عمیق برآمد که نشاندهندهی دردش بود.
هوش مصنوعی: من در دوری و غربت، هیچ چیز بدتر از این درد و مشکلات عشق را ندیدم.
هوش مصنوعی: برای تحمل بار سنگین غم و اندوهِ غربت، باید دل انسان همچون کوهی استوار و محکم باشد.
هوش مصنوعی: شاه و شاپور در خلوت نشسته بودند. شاه به شاپور گفت: ای چشمی که نور حقیقت را میبیند.
هوش مصنوعی: تو منشأ روشنی و امیدواری برای چشمان من هستی؛ زیرا از تو حس آشنایی و محبت را احساس کردم.
هوش مصنوعی: امروز از جایت بلند شو و بیرون برو، آبی بیاور که از شدت سوختن به این حالت افتادهام.
هوش مصنوعی: به سمت ارمن برو و راه حلی برای مشکل او پیدا کن، راهی برای درمان کسی که در درد و رنج است، پیدا کن.
هوش مصنوعی: من نیز در مسیر ارمن هستم و آرزو دارم که بخشی از نعمتها و نشانههای تو را به من ببخشی.
هوش مصنوعی: وقتی که این مقام و قدرت به دست تو برسد، خوشبختی و سعادت برای من نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر یکدیگر را ملاقات کنیم، که این خوب است. و اگر نه، ای شاپور، به حرفهای من گوش کن.
هوش مصنوعی: به سوی شهر مداین برو، جایی که وعده ما و تو در آنجا است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.