عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت ذی النورین رضی الله عنه
جز او کس را بنودست این تمامی
ز پیغامبر در فرزند گرامی

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۵) حکایت نوشروان عادل با پیر بازیار
بوسع خود بباید رفت گامی
که در هر گام میباید نظامی

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۱) سؤال ابراهیم ادهم از مرد درویش
اگرچه زاهدی باشی گرامی
چو فرزند آمدت رندی تمامی

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود
هزاران قرن ازان عمر گرامی
دمی نبوَد چنین دان گرنه خامی

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۲) حکایت مرد نمازی و مسجد و سگ
اگر آخر زمان زین ناتمامی
پی دجّال گیرد هفت گامی

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۶) حکایت امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه
تو نه در کفر و نه در دین تمامی
بگو آخر که تو در چه مقامی

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت
بدو گفتند گبری پیرنامی
ز غیرت کرد شاه آنجا مقامی

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت
یکی اُستاد بَر با خود گرامی
که تا پل را کند قیمت تمامی

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۳) حکایت موسی علیه السلام
چو تو بس بی طعام ناتمامی
میان در بسته از بهر طعامی

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۵) حکایت رابعه رحمها الله
مگر چون رابعه صاحب مقامی
نخورده بود یک هفته طعامی

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۵) حکایت پیرزن با شیخ و نصیحت او
بسوز از عشق خود را ای گرامی
وگر نه زاهدی باشی ز خامی

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۵)حکایت آن زن که طواف کعبه میکرد و مردی که نظر برو کرد
چو حق با تو بوَد در هر مقامی
مزن جز درحضورش هیچ گامی

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۱) حکایت سپهدار که قلعۀ کرد با دیوانه
بلای خویشتن چون تو تمامی
بلائی نیز مطلب ای گرامی

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۴) حکایت سلطان محمود با آن مرد که همنام او بود
شه آمد پیشش و گفت ای گرامی
زبان بگشای و بر گو تا چه نامی

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر میداد
جوابش داد آن مرد گرامی
که این مردیست اندر ناتمامی

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۷) حکایت شیخ یحیی معاذ با بایزید رحمهما الله
بفرمان رَو اگر داری مقامی
که گر مستی نیاری رفت گامی

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۶) گفتار عبّاسۀ طوسی در دنیا
عزیزا میندانم تو چه نامی
ببین تاتو ازینها خود کدامی

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۸) حکایت ابرهیم ادهم در بادیه
چنین گفت او که میگفتند خامی
نه بینی تیغِ ما چون ناتمامی

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
بخوبی و بناز و نیک نامی
چو جان میداشت خواهر را گرامی
