هر آن گاهی که چون تو یار دارم

نهیب راه محشر خوار دارم

دلی پر گوهر اسرار دارم

ولیکن بر زبان مسمار دارم

چو یک همدم نمی‌دارم در آفاق

سزد گر روی در دیوار دارم

چو هیچ آزادهٔ داننده دل نیست

[...]

چو نه دل دارم ونه یاردارم

سزد گر روی در دیوار دارم

از آن من در یقین دیدار دارم

که چون او مونس و غمخوار دارم

من این دعوی ز اصل کار دارم

جهان را اندرو مردار دارم

خداوندا گنه بسیار دارم

ولکین جمله را اقرار دارم

من اندر کافری اسرار دارم

نمود جزو و کل دلدار دارم

ز دیدارت همه دیدار دارم

که هر لحظه بسی اسرار دارم

چو منصور تو من دیدار دارم

چو او اینجا هوای یار دارم

دمی گوید منت دیدار دارم

ابا تو اندر این سر کار دارم

جدائی نیست من دیدار دارم

حقیقت بیشکی من یاردارم

ز وصل جان جان دیداردارم

از ان دیدار من اسرار دارم

سخن در سینه زین بسیار دارم

نمی‌گویم که عمری کار دارم

دلا من آرزوی یار دارم

هوای کوی آن دلدار دارم

بتم گرچه ره دیدار دربست

هنوز اندیشه ی دیدار دارم

اگرچه چشم بختم ماند در خواب

[...]

نه در عالم کسی غمخوار دارم

نه جز لطف تو استظهار دارم

به لطف خویش بردارم ز دل بار

که از هجرانت بر دل بار دارم

نظر کن بر من و بر حال زارم

[...]

چه اینجا پاس این دیوار دارم

همانا فرض‌تر زین کار دارم

غمی رنگین تر از گلزار دارم

دلی چون ساغر سرشار دارم

بهارم را محبت باغبان است

گلی در سایه هر خار دارم

خموشی تر زبان گفتار گستاخ

[...]

عروج همتی در کار دارم

همه گر سایه‌ام دیوار دارم

غبارم آشیان حسرت اوست

چمن درگوشهٔ دستار دارم

نفس بیتابی دل می‌شمارد

[...]

گریزانم از آن از انجمن ها

که در دل خلوتی با یار دارم

بنامیزد بتی عیار دارم

که با او از دو عالم عار دارم

چه غم گر دارم از وی دیده خونبار

که چونان لعبتی خونخوار دارم

ز تیغش تا قیامت سینه مجروح

[...]