گنجور

 
جهان ملک خاتون

نه در عالم کسی غمخوار دارم

نه جز لطف تو استظهار دارم

به لطف خویش بردارم ز دل بار

که از هجرانت بر دل بار دارم

نظر کن بر من و بر حال زارم

که بر خاطر بسی آزار دارم

مرانم از در لطفت خدا را

که من با روز وصلت کار دارم

خداوند منی جانا و دایم

به داغ بندگی اقرار دارم

به وصل خویشتن بنواز ما را

که از هجران دلی افگار دارم

قرار و صبر و خواب از ما ربودی

از آن رو دیده ای بیدار دارم

ز بستان وصالت ای دلفروز

به جای گل همیشه خار دارم

به عشق رویت ای گلبوی گلرنگ

چو بلبل ناله های زار دارم

نه بتوانم صبوری در فراقت

نه بر درگاه وصلت بار دارم

وفادارت منم تا در جهانم

که با عهد تو من زنهار دارم