بدان که هر کسی چنان پندارد که او خدا را دوست دارد، بلکه گاه است گمان کند که او را از همه چیز دوست تر دارد و این مجرد پندار و محض غرور است و فی الجمله دوستی هم اگر باشد سزاوار نام محبت نیست و محبت بنده از برای خداوند متعال علاماتی چند دارد:
اول: آنکه طالب لقاء و شایق مشاهده و عیان بوده باشد و چون وصول به آن بر مردن موقوف است مشتاق مرگ باشد، و مرگ بر او گوارا باشد، و اصلا مرگ بر او گران نباشد و چگونه بر دوست حقیقی ناگوار است که به کوی دوست خود مسافرت نماید که به وصال او برسد و از این جهت بعضی از اکابر دین گفته است:
«لا یکره الموت الا مریب
لان الحبیب لا یکره لقاء الحبیب»
یعنی مرگ را کراهت نمی دارد مگر کسی که دوستی او مجرد دعوی باشد، زیرا دوست ملاقات دوست را مکروه نمی دارد.
و مخفی نماند که اگر چه شوق لقای خداوند و رغبت به انتقال از دار دنیا غالبا ثمره محبت و علامت آن است و لیکن این کلی نیست، چون می تواند شد که کسی از اهل محبت نباشد و شایق به مرگ باشد مثل کسی که در دنیا به شدت و بلای عظیم گرفتار باشد و به گمان خلاصی از آن تعبها، موت را آرزو کند و بسا باشد که کسی از جمله دوستان خدا باشد و مرگ را کراهت داشته باشد و لیکن کراهت او از مرگ به جهت زیاد کردن استعداد ملاقات خدا و تهیه اسباب لقاء است، مانند کسی که خبر آمدن محبوب او به خانه او به او برسد و او خواسته باشد که ساعتی آمدن تأخیر افتد تا خانه خود را پاکیزه کند و فرش نماید و از اغیار خالی سازد و اسباب لازمه را آماده کند تا فارغ البال و مطمئن خاطر از گلشن لقای او تمتع برد و این شخص اگر نه به جهت تهیه لقای الهی باشد ساعتی نمی خواهد در دنیا بوده باشد و علامت این سعی در عمل و صرف جمیع اوقات در کار آخرت است.
و اما کسی که کراهت او از مرگ به جهت ناگوار بودن ترک اهل و اولاد و اموال و بازماندن از شهوات دنیویه باشد مطلقا در دل او از یاد مرگ فرحی هم نرسد و چنین شخصی از مرتبه دوستی خدا دور است.
بلی: گاه است که کسی فی الجمله شوق به لقای الهی داشته باشد و با وجود آن دنیا را نیز دوست داشته باشد چنین کسی از کمال محبت پروردگار خالی است و کراهت او از موت هم کمتر از سابق است.
دوم آنکه طالب رضای خدا باشد و خواهش او را بر خواهش خود اختیار کند، زیرا دوست صادق هوای خود را فدای هوای محبوب می گرداند چنان که گفته اند:
ارید وصاله و یرید هجری
فأترک ما ارید لما یرید
یعنی: من خواهش وصال محبوب را دارم و او طالب دوری از من است، پس من خواهش او را برگزیدم و از سر مراد خود گذشتم تا او به مراد خود رسد.
پس هر که دوست خدا باشد باید ترک معاصی نموده ملازم طاعت و عبادت گردد و کسالت و بطالت را بگذار و هیچ عبادتی بر او گران نیاید.
منقول است که «چون زلیخا ایمان آورد و یوسف او را به نکاح درآورد از یوسف کناره گرفت و به عبادت الهی مشغول شد و چون روزی یوسف او را به خلوت دعوت کردی او وعده شب دادی و چون شب درآمد به روز تأخیر افکندی یوسف با او به عتاب آمد و گفت: چه شد آن دوستیها و شوق و محبت تو؟ زلیخا گفت: ای پیغمبر خدا من تو را وقتی دوست داشتم که خدای تو را نشناخته بودم، اما چون او را شناختم همه محبتها را از دل خود بیرون کردم و دیگری را بر او اختیار نمی کنم» و حق آن است که مرتکب بعضی از معاصی شدن با اصل محبت خدا منافاتی ندارد، گویا با کمال محبت منافی باشد، چنانچه مریض غذایی که از برای او ضرر دارد می خورد و از آن متضرر می شود، با وجود آنکه خود را دوست دارد و صحت خود را می خواهد و سبب این، غلبه خواهش نفس است بر محبت و ضعف محبت در جنب آن.
سوم: آنکه پیوسته در یاد خدا و دایم دل او به یاد خدا مشغول باشد، زیرا دل که مایل به چیزی باشد هرگز از یاد او نمی رود و چون محبت، به سر حد کمال رسید بجز محبوب، هیچ چیز به خاطر او نمی گذرد، بلکه از فکر خود ذاهل، و از اهل و عیال غافل می شود.
چهارم: آنکه همیشه زبان او به ذکر خدا مشغول باشد و بجز حدیث او چیزی نشنود و نگوید و به غیر از نام او نخواند و نجوید و در هر مجلسی به ذکر خدا و رسول او و تلاوت قرآن و بیان احادیث زبان گشاید.
پنجم: آنکه شوق به خلوات داشته باشد که مناجات با خدای خود کند گاهی او را یاد کند و زمانی با او راز گوید، ساعتی عذر تقصیرات خود خواهد، و لحظه ای عرض آرزوهای خود کند و گوید:
گریزانم از آن از انجمن ها
که در دل خلوتی با یار دارم
در اخبار آمده که «دروغ می گوید هر که دعوی محبت مرا کند و چون ظلمت شب او را فرو گیرد بخوابد و از یاد من غافل شود آیا هر دوستی لقای محبوب خود را دوست نمی دارد؟ و من اینک حاضرم از برای هر که طالب من باشد» بلی:
عجبا للمحب کیف ینام
کل نوم علی المحب حرام
خواب بر عاشقان حرام بود
خواب آن کس کند که خام بود
ششم آنکه بر هیچ چیز از امور دنیویه که از دست او در رود تأسف نخورد و متألم و محزون نگردد و اگر دنیا و ما فیها از او باشد و به یک بار بر باد رود اندوهناک نشود.
و در مصایب و بلاها جزع ننماید و اگر همه دنیا به او رو آورد شاد نگردد، بلکه شادمانی و فرح او به محبوب خود باشد و بس.
عاشقان را شادمانی و غم اوست
دست مزد و اجرت خدمت هم اوست
و اگر کسی را محبت به سر حد کمال رسد دیگر از هیچ امری محزون و متألم نمی گردد، زیرا شادی او به چیزی است که زوال ندارد پس دل او همیشه فرحناک است.
نمیرد دل زنده ازعشق دوست
که آب حیات آتش عشق اوست
عجب ملکی است ملک عشق کآنجا
سراسر کوه و صحرا گلستان است
یکی را جان در آن در آستین است
یکی را سر در آن بر آستان است
هفتم آنکه بر همه بندگان خدا مشفق و مهربان باشد، زیرا مقتضای محبت، دوست داشتن دوستان و منسوبان محبوب است.
و مشهور است که مجنون، سگی را در کوی لیلی دید بر دور او می گردید و به او عشق می ورزید بلی: دوستی چنین است و باید کسی که دشمن خدا یا دشمن دوستان خدا باشد بغض و عداوت او را داشته باشد.
هشتم آنکه از هیبت و عظمت الهی خایف باشد و در زیر لوای کبریا و جلال، متذلل و مضطرب بوده باشد همچنان که معرفت جمال الهی موجب محبت می گردد، درک عظمت و جلال او نیز باعث خوف و دهشت می شود علاوه بر این، دوستان از ترسهای مخصوص دیگر نیز هست، چون ترس اعراض محب و حجاب او و راندن را درگاه و ایستادن در یک مقام.
محنت قرب ز بعد افزون است
جگر از محنت قربم خون است
نهم آنکه محبت خود را پوشیده دارد و زبان به اظهار آن نگشاید و در نزد مردمان به دعوای آن برنیاید و به کلمات داله بر محبت خدا و امثال آن اظهار وجد و نشاط نکند، زیرا اینها همه منافاتی تعظیم محبوب و مخالف هیبت و جلال اوست بلکه دوستی، سری است که میان محب و محبوب است و فاش نمودن سزاوار نیست علاوه بر این، بسا باشد در دعوی از حد واقع تجاوز کند و به دروغ و افترا افتد.
بلی کسی را که محبت به حد افراط رسیده باشد گاه باشد از شراب محبت چنان بی خود و مدهوش و مضطرب و حیران گردد که بی اختیار آثار محبت از او به ظهور رسد، چنین شخصی معذور، زیرا او در تحت سلطان محبت مقهور است و کسی که دانست معرفت و محبت خدا به نحوی که سزاوار او است از قوه بندگان خارج است و مطلع شد به اعتراف عظماء بنی نوع انسان از انبیا و اولیا به عجز و قصور، و از احوال ملائکه ملکوت و سکان قدس و جبروت آگاه گردیده و شنید که یک صنف از اصناف غیر متناهیه ملائکه صنفی هستند که عدد ایشان بقدر جمیع مخلوقاتی است که خدا آفریده و ایشان اهل محبت خدایند و سیصد هزار سال پیش از خلق عالم ایشان را خلق کرده و از آن روزی که خلق شده اند تا به حال به غیر از خداوند متعال هیچ چیز به خاطر ایشان خطور نکرده و غیر او را یاد ننموده اند، شرم می کنند و خجالت می کشند که محبت خود را معرفت و محبت نام نهند و زبان آنها از اظهار این دعوی لال می گردد.
مروی است که «یکی از اهل الله از بعضی از صدیقان استدعا نمود که از خدا مسئلت نماید که ذره ای از معرفت خود را به او عطا فرماید، چون او این مسئلت را نمود دفعه عقل او حیران، و دل او واله و سرگردان گشته سر به کوهها و بیابانها نهاده و دیوانه وار در صحراها و کوهها می گشت و هفت شبانه روز در مقامی ایستاد که نه او از چیزی منتفع شد و نه چیزی از او پس آن صدیق از خدا سوال نمود که قدری از آن ذره معرفت را که به او عطا نموده کم کند به او وحی شد که در این وقت صدهزار بنده چیزی از محبت ما را مسئلت نمودند ما یک ذره معرفت خود را میان ایشان قسمت فرمودیم و هر یک یک جزو از صدهزار جزو یک ذره معرفت دادیم و نیز به این بنده عطا فرمودیم به این حال شد پس آن صدیق عرض کرد: «سبحانک سبحانک» آنچه را به او عطا کرده ای کم کن پس خدا آن جزو معرفت را به هزار قسم کرد و یک قسم آن را باقی گذارد و تتمه را سلب نمود در آن وقت مثل یکی از کاملین ارباب معرفت گردید» بلی این ظاهر است که حقایق صفات الهیه از آن برتر که عقول بشر درک آنها را تواند کرد و احدی از کمل عارفین را طاقت آن نیست که یک جزو از اجزای غیرمتناهیه معرفت او را تحمل نماید پس وصول به کنه عظمت و جلال حضرت ربوبیت و سایر صفات کمال او محال، و آنچه در حق او می گویند یا وهم است یا خیال اگر تواند شد که چندین مقابل جمیع مخلوقات از آسمان ها و زمین ها و آنچه ما فوق آنهاست به قدر غیرمتناهی در میان یک حبه خردل جا کرد ممکن است که یک ذره از معرفت خدا در اعظم عقول بشر بگنجد: «فسبحان من لا سبیل إلی معرفته الا بالعجز عن معرفته».
و از جمله علامات محبت، انس و رضایت است و بعضی از عارفین، علامات محبت را در ابیاتی چند ذکر کرده و گفته است:
لا تخد عن فلمحب دلائل
و لدیه من تحف الحبیب وسائل
یعنی خدعه مکن در دعوای محبت که دوست را نشانهای چند است و تحفه هایی است که از دست دوست به او رسیده است.
منها تنعمه بمر بلائه
و سروره فی کل ما هو فاعل
از جمله آنکه تلخی بلاهای دوست در کام جان او شیرین گردد و به آنچه به او کند شاد و فرحناک شود.
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود
فالمنع منه عطیه مبذوله
و الفقر اکرام و لطف عاجل
اگر منع کند محبت خود را از نعمتهای دنیویه، آن را عطا و بخشش داند و اگر او را به فقر مبتلا سازد آن را مکرمتی شمارد.
و من الدلائل ان یری من عزمه
طوع الحبیب و ان الح العاذل
و از علامات آن است که سر بر خط فرمان دوست باشد و در هوای او کوشد و از پند و ملامت نیندیشد و گوید:
از تو ای دوست نگسلم پیوند
گر به تیغم برند بند از بند
پند آنان دهند خلق ای کاش
که ز عشق تو می دهندم پند
و من الدلائل ان یری متبسما
و القلب فیه من الحبیب بلابل
و از جمله علامات آن است که چهره او خندان باشد و دل او از فراق محبوب غمناک و اندوهناک بوده باشد.
و من الدلائل ان یراء مشمرا
فی خرقتین علی شطوط الساحل
و از علامات دیگر آنکه دو جامه کهنه به خود پیچیده و در صحرا و کوهها و کنار دریاها گردد و از مردم فرار اختیار نماید.
و من الدلائل حزنه و نحیبه
جوف الظلام فما له من عاذل
و از جمله علامات آنکه در ظلمتهای شب پنهان از هر ملامت کننده، آه سوزناک از دل دردناک برکشد بلی:
مرغ شبخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهای بیداران خوش است
و من الدلائل ان تراه باکیا
ان قد رآه علی قبیح فاعل
و از جمله نشانه های محبت آنکه اگر عملی که محبوب را ناخوش آید از او سرزند اشک خونین از دیده روان سازد و دست ندامت بر سر زند.
و من الدلائل ان تراه راضیا
بملیکه فی کل حکم نازل
و از علامات آنکه هر چه به او رسد از محبوب او راضی شود و هر حکمی فرماید تن در دهد.
و من الدلائل زهده فیما تری
من دار ذل و النعیم الزائل
و از علامات آنکه پشت پا بر همه نعمتهای این خانه فانی زند و با یاد او چشم از همه امور دنیویه بپوشاند.
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیم اندام را
و من الدلائل ان تراه مسلما
کل الامور إلی الملیک العادل
و از نشانه ها آنکه از برای خود در هیچ امری اختیاری نگذارد و همه امور خود را به پادشاه عادل واگذارد و گوید:
مرا با وجود تو هستی نماند
به یاد توام خودپرستی نماند
و من الدلائل ان تراه مسافرا
نحو الجهاد و کل فعل فاضل
و از جمله علامات آنکه دامن همت برمیان زند و به اعمال فاضله و افعال حسنه از جهاد و حج و سایر عبادات پردازد و محب صادق چون إبراهیم خلیل است که تن و مال و فرزندان را در راه خدا دریغ نداشته، تن را به آتش سوزان داد و در آن وقت از روح القدس مدد نخواست.
إبراهیم خلیل الرحمن و محبت و معرفت خدا مروی است که «خدای تعالی إبراهیم را مال بسیار داده چنانکه چهارصد سگ با قلاده زرین در عقب گوسفندان او بودند و فرشتگان گفتند که دوستی إبراهیم از برای خدا به جهت مال و نعمتی است که به او عطا فرموده پادشاه عالم خواست که به ایشان بنماید که نه چنین است، به جبرئیل فرمود که برو و مرا در جایی که إبراهیم بشنود یاد کن جبرئیل برفت در وقتی که إبراهیم نزد گوسفندان بود بر بالای تلی ایستاد و به آواز خوشی گفت: «سبوح قدوس رب الملائکه و الروح» چون إبراهیم نام خدای را شنید جمیع اعضای او به حرکت آمد و فریاد برآورد و به مضمون این مقال گویا شد:
کاین مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
دل زنده می شود به امید وفای یار
جان رقص می کند ز سماع کلام دوست
پس إبراهیم از چپ و راست نگاه کرد شخصی را بر تلی ایستاده دید به نزد وی دوید و گفت: تو بودی که نام دوست من را بردی؟ گفت: بلی، إبراهیم گفت: ای بنده حق نام حق را یکبار دیگر بگو و ثلث گوسفندانم از تو جبرئیل باز نام حق را بگفت.
إبراهیم گفت: یکبار دیگر بگو و نصف گوسفندانم از تو جبرئیل باز نام حق را بگفت حضرت إبراهیم در آن وقت از کثرت شوق و ذوق واله و بی قرار شد گفت: همه گوسفندانم از تو یکبار دیگر نام دوست مرا بگو جبرئیل باز بگفت إبراهیم گفت: مرا دیگر چیزی نیست خود را به تو دادم یکبار دیگر بگوی جبرئیل باز گفت پس إبراهیم گفت: بیا مرا با گوسفندان من ضبط کن که از آن توست جبرئیل گفت: إبراهیم مرا حاجت به گوسفندان تو نیست، من جبرئیلم و حقا که جای آن داری که خدا تو را دوست خود گردانید، که در وفاداری، کاملی و در مرتبه دوستی، صادق و در شیوه طاعت، مخلص ثابت قدم».
و مروی است که «روزی اسمعیل از شکار باز آمده بود إبراهیم در او نظر کرد او را دید با قدی چون سرو خرامان و رخساری چون ماه تابان إبراهیم را چون مهر پدری بجنبید و در دل او اثر محبت فرزند ظاهر گردید در همان شب خواب دید که امر حق چنان است که اسمعیل را قربانی کنی إبراهیم در اندیشه شد که آیا این امری است از رحمن یا وسوسه ای است از شیطان، چون شب دیگر در خواب شد همان خواب را دید دانست که امر حق تعالی است چون روز شد به هاجر مادر اسمعیل گفت: این فرزند را جامه نیکو در پوش و گیسوان او را شانه کن که وی را به نزدیک دوست برم هاجر سرش را شانه کرد و جامه پاکیزه اش پوشانید و بوسه بر رخسار او زد، حضرت خلیل الرحمن گفت: ای هاجر کارد و «رسنی به من ده هاجر گفت: به زیارت دوست می روی، کارد و رسن را چه کنی؟ گفت: شاید که گوسفندی بیاورند که قربان کنند.
ابلیس گفت: وقت آن است که مکری سازم و خاندان نبوت را براندازم، به صورت پیری نزد هاجر رفت و گفت: آیا می دانی إبراهیم، اسمعیل را به کجا می برد؟ گفت: به زیارت دوست گفت: می برد او را بکشد گفت: کدام پدر پسر را کشته است خاصه پدری چون إبراهیم و پسری چون اسمعیل؟ ابلیس گفت: می گوید خدا فرموده است هاجر گفت: هزار جان من و اسمعیل فدای راه خدا باد کاش مرا هزار هزار فرزند بودی و همه را در راه خدا قربان کردندی ابلیس چون از هاجر مأیوس شد به نزد إبراهیم آمد و گفت: ای إبراهیم فرزند خود را مکش که این خواب شیطان است إبراهیم فرمود: ای ملعون شیطان تویی گفت: آخر دلت می دهد که فرزند خود را به دست خود بکشی؟ إبراهیم فرمود: بدان خدای که جان من در قبضه قدرت اوست که اگر مرا از شرق عالم تا غرب عالم فرزندان بودی و دوست من فرمودی که قربان کن همه را به دست خود قربان کنم چون از حضرت خلیل نیز نومید شد روی سوی اسمعیل نهاد و گفت: پدرت تو را می برد بکشد گفت: از چه سبب؟ گفت: می گوید حق فرموده است گفت: حکم حق را باید گردن نهاد اسمعیل دانست که شیطان است سنگی برگرفت و بدو افکند.
و به این جهت حاجیان را واجب شد که در آن موضع سنگریزه بیندازند.
پس چون پدر و پسر به منی رسیدند إبراهیم گفت: ای پسر «انی اری فی المنام انی اذبحک» یعنی «ای پسر در خواب دیدم که تو را قربان باید کرد» اسمعیل گفت «یا ابت افعل ما تومر» یعنی «بکن ای پدر آنچه را مأموری» اما ای پدر وصیت من به تو آن است که دست و پای من را محکم ببندی که مبادا تیزی کارد به من رسد حرکتی کنم و جامه تو خون آلود شود و چون به خانه رسی مادر مرا تسلی دهی پس إبراهیم به دل قوی دست و پای اسمعیل را محکم بست، خروش از ملائکه ملکوت برخاست که زهی بزرگوار بنده ای که وی را در آتش انداختند از جبرئیل یاری نخواست و از برای رضای خدا فرزند خود را به دست خود قربان می کند پس إبراهیم کارد بر حلق اسملعیل نهاد، هر چند قوت کرد نبرید اسمعیل گفت: ای پدر زود فرمان حق را به جای آور فرمود: چه کنم هر چند قوت می کنم نمی برد گفت: ای پدر در روی من نظر می کنی شفقت پدری نمی گذارد، روی من را بر خاک نه و کارد بر قفا گذار.
إبراهیم چنان کرد و کارد نبرید اسماعیل گفت: ای پدر سر کارد را به حلق من فرو بر که در آن وقت آواز برآمد که «یا ابراهیم قد صدقت الرویا» یعنی «ای إبراهیم خواب خود را درست کردی دست از اسماعیل بدار و این گوسفند را به جای او قربانی کن» بلی:
شوریده نباشد آنکه از سر ترسد
عاشق نبود آنکه ز خنجر ترسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی علامات محبت واقعی به خداوند میپردازد و بیان میکند که بسیاری از ادعای محبت به خدا ناشی از خودفریبی یا غرور است. نویسنده، ویژگیهای محبت واقعی را در چند بخش بررسی میکند:
1. **شوق به لقای خدا:** محبت واقعی به خداوند به معنای تمایل به ملاقات و دیدار با اوست و این شوق غالباً با آرزوی مرگ همراه است.
2. **طلب رضایت الهی:** دوست واقعی، خواستههای خدا را بر خواستههای خود ترجیح میدهد و به عبادت و طاعت میپردازد.
3. **یاد مداوم از خدا:** محبت حقیقی باید در بنای دل و زبان نمود پیدا کند و پیوسته به یاد خدا باشد.
4. **ذکر خدا:** زبان محب باید به ذکر خدا مشغول باشد و از غیر او صحبت نکند.
5. **عزت و جلال خدا:** محبت واقعی با ترس از خدا و حس عجز در برابر عظمت او همراه است.
6. **عدم وابستگی به دنیا:** عاشق واقعی از دنیا تأثری نمیپذیرد و در سختیها صبور است.
7. **محبت به بندگان خدا:** کسی که دوست خدا است، باید نسبت به دیگران مهربان باشد.
8. **تظهر محبت:** محبت واقعی باید در دل حفظ شود و اظهار آن نباید به شکل افراطی باشد.
9. **انصراف از دنیا:** کسی که عاشق است، از لذایذ دنیوی میگذرد و از چیزهایی که او را از خدا دور میکند، دوری میکند.
متن همچنین به داستانهایی از شخصیتهای مذهبی مانند ابراهیم و مریم اشاره میکند تا نشان دهد که عشق به خدا باید با فداکاری، صبر و ارتباط نزدیک با او همراه باشد. در نهایت، محبت واقعی خداوند نیاز به پشتکار و رهایی از تعلقات دنیوی دارد.
هوش مصنوعی: بدانید که بسیاری از مردم فکر میکنند که خداوند را دوست دارند و گاهی اوقات حتی تصور میکنند که این عشق از هر چیز دیگری برایشان مهمتر است. اما این فقط یک تصور و نشانهای از غرور است و در واقع، اگر ارتباطی با خداوند هم داشته باشند، این نوع دوستی لایق نام محبت نیست. محبت واقعی بندگان به خداوند علامتهای مشخصی دارد.
هوش مصنوعی: این شخص ابتدا باید آرزوی دیدار و تجلی حقیقت را داشته باشد و چون رسیدن به این حالت نیاز به مرگ دارد، باید مشتاق مرگ باشد. به عبارت دیگر، مرگ برای او سخت و مشکل نباشد و حتی از آن خوشنود باشد. برای یک دوست واقعی، سختی ندارد که به سوی دوستش برود و به او برسد، و به همین دلیل برخی از بزرگان دین این موضوع را مطرح کردهاند.
هوش مصنوعی: فقط افراد مشکوک هستند که از مرگ میترسند، زیرا عاشق هیچگاه از ملاقات معشوق خود گریزان نیست.
هوش مصنوعی: مرگ برای کسی که دوستی واقعی دارد، ناخوشایند نیست، مگر اینکه آن دوستی فقط در حد ادعا باشد. زیرا فردی که دوست حقیقی دارد، از دیدار دوستش بیزار نیست.
هوش مصنوعی: این متن بیان میکند که هرگاه عشق به ملاقات خداوند و تمایل به ترک دنیای فانی وجود داشته باشد، همواره نشاندهنده عشق واقعی نیست. ممکن است کسی به شدت از درد و رنجهای دنیوی رنج ببرد و به همین دلیل آرزوی مرگ کند، بدون اینکه به عشق خداوند متصل باشد. از سوی دیگر، ممکن است فردی از دوستان خدا باشد که مرگ را ناخوشایند بداند، اما این نگرانی از مرگ به خاطر آمادهسازی بیشتر برای دیدار با خدا و فراهم کردن شرایط مناسب است. مانند کسی که منتظر ورود محبوبش است و میخواهد فضای خانهاش را برای استقبال آماده کند. در این حالت، این شخص اگر خیری در به تعویق انداختن مرگ ببیند، در واقع با هدفی مقدس به زندگی ادامه میدهد و تلاش میکند تا تمام وقت خود را به کارهای مربوط به آخرت اختصاص دهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی از مرگ بترسد چون میخواهد از خانواده، فرزندان و اموالش جدا شود و نمیخواهد از لذتهای دنیا باز بماند، در دلش هیچ شادیای از یاد مرگ نخواهد داشت و چنین فردی از مقام دوستی با خداوند فاصله دارد.
هوش مصنوعی: بله، گاهی ممکن است فردی به طور کلی تمایل به دیدار با خدا داشته باشد، اما در عین حال، دنیا را هم دوست داشته باشد. چنین فردی از کمال محبت پروردگار بیبینصیب است و احساس ناخوشایندی از مرگ در او کمتر از گذشته باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دوم اینکه کسی که به دنبال رضایت خدا باشد، باید خواستههای خدا را بر خواستههای خود ترجیح دهد. چرا که دوست واقعی، خواستههای خود را فدای خواستههای محبوبش میکند.
هوش مصنوعی: من به وصال تو میاندیشم و تو به جدایی ما، بنابراین دارم آنچه را میخواهم رها میکنم تا به خواسته تو توجه کنم.
هوش مصنوعی: من آرزوی نزدیکی به محبوب را دارم، اما او از من دوری میجوید. بنابراین، من خواسته او را انتخاب کرده و از آرزوی خود صرفنظر کردم تا او به خواستهاش برسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که دوست خداوند است، باید از گناهان دوری کند و به عبادت و اطاعت مشغول شود. او باید تنبلی و بیکاری را کنار بگذارد و هیچ نوع عبادتی برایش سخت نباشد.
هوش مصنوعی: روایت شده است که زلیخا بعد از ایمان آوردن و ازدواج با یوسف، از او فاصله گرفت و به عبادت خدا روی آورد. یک روز یوسف او را به خلوت دعوت کرد و زلیخا وعده شب را داد. اما وقتی شب فرا رسید، او به تأخیر انداخت. یوسف با او به تندی گفت: آن محبت و دوستیها کجا رفت؟ زلیخا پاسخ داد: ای پیامبر خدا، من تو را زمانی دوست داشتم که خدای تو را نمیشناختم، اما حالا که او را شناختم، تمام محبتها را از دل خود بیرون کردهام و هیچکس را جایگزین او نمیکنم. در واقع، ممکن است انسان در برابر محبت واقعی خداوند، اشتباهاتی انجام دهد. گویی این اشتباهات به خاطر تسلط خواهشهای نفسانی بر محبت و ضعف عشق او به خدا است، مانند بیماری که غذایی مضر برای خود میخورد در حالی که به سلامتی خود اهمیت میدهد.
هوش مصنوعی: سوم: کسی که همیشه به یاد خدا باشد و دلش دائم مشغول یاد او باشد، به خاطر این که دل به چیزی علاقهمند شود، هرگز یاد آن چیز از او نمیرود. وقتی محبت به اوج خود برسد، دیگر هیچ چیز جز محبوب در ذهن او نمیگنجد و حتی از فکر خود و از خانوادهاش غافل خواهد شد.
هوش مصنوعی: چهارمین ویژگی این است که فرد همیشه به یاد خدا باشد و جز کلام خدا چیزی نگوید یا نشنود. او تنها نام خدا را بخواند و در هیچ جمعی جز به ذکر خدا و پیامبر و تلاوت قرآن و بیان احادیث صحبت نکند.
هوش مصنوعی: پنجم: فردی که علاقهمند به خلوت گزینی باشد تا با خدای خود ارتباط برقرار کند، گاهی او را به یاد میآورد و زمانی با او به راز و نیاز میپردازد. ساعتی از تقصیرات خود عذرخواهی کرده و در لحظهای دیگر آرزوهایش را مطرح میکند و میگوید:
هوش مصنوعی: از مجالس و دورهمیهایی فاصله میگیرم که در دل شبنشینیام با یارم، خلوتی خاص دارم.
هوش مصنوعی: در خبرها ذکر شده است که هر کسی که ادعای محبت کند و وقتی ظلمت شب بر او چیره میشود به خواب برود و فراموشم کند، دروغ میگوید. آیا هر دوستی دوست ندارد که با محبوب خود ملاقات کند؟ من هم اکنون آمادهام تا برای هر کسی که به دنبالم باشد، حاضر شوم.
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است که عاشق چطور میتواند بخوابد. هر نوع خوابیدن برای عاشق ممنوع است.
هوش مصنوعی: عشق و محبت به اندازهای عمیق و ارزشمند است که خوابیدن برای عاشقان نادرست و غیرمناسب است؛ فقط کسی که هنوز درک درستی از عشق ندارد و خام است، میتواند بخوابد و از این احساس غافل بماند.
هوش مصنوعی: ششمین نکته این است که نباید به هیچ یک از مسائل دنیوی که از دست انسان خارج است، تأسف خورد و غمگین و ناراحت شد. همچنین اگر تمام دنیا و داراییهای او هم یکباره از بین برود، نباید دچار اندوه شود.
هوش مصنوعی: انسان باید در برابر مشکلات و بلاها صبور باشد و اگر تمام دنیا هم به سوی او بیاید، نباید شاد شود. بلکه شادی و خوشحالی او باید تنها به خاطر محبوب واقعیاش باشد و بس.
هوش مصنوعی: عاشقان، هم شادمانی و هم غمشان به او وابسته است و پاداش و اجر خدمت به او نیز از آنِ اوست.
هوش مصنوعی: اگر محبت کسی به درجهای برسد که به کمال برسد، دیگر در برابر هیچ مشکل و کمبودی ناراحت و غمگین نمیشود. زیرا شادی او متکی به چیزی است که هرگز از بین نمیرود، بنابراین دل او همیشه شاد و خوشحال خواهد بود.
هوش مصنوعی: دل عاشق هرگز نمیمیرد، زیرا عشق به محبوب مانند آب حیات است که حرارت عشق را همواره زنده نگهمیدارد.
هوش مصنوعی: واقعاً ملک عشق عجیبی است که در آن هر نقطه، از کوهها تا دشتها، به یک گلستان تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: یک نفر جانش را در آستینش پنهان کرده و دیگری سرش را در آستانه در قرار داده است.
هوش مصنوعی: هفتم این است که باید نسبت به همه بندگان خدا محبت و مهربانی نشان داد، چون عشق و محبت به معنای دوست داشتن دوستان و افراد نزدیک به محبوب است.
هوش مصنوعی: مجنون در کوی لیلی سگی را دید که دور او میچرخید و به او عشق میورزید. این نشاندهنده مفهوم واقعی دوستی است. بنابراین، هر کس باید نسبت به کسانی که دشمن خدا یا دوستان خدا هستند، احساس بغض و دشمنی داشته باشد.
هوش مصنوعی: من باید از عظمت و شکوه الهی بترسم و در برابر کبریا و جلال او فروتنی و اضطراب داشته باشم. همانطور که شناخت زیباییهای الهی محبت و دوستی میآورد، درک عظمت و شکوه او نیز ترس و وحشت به همراه دارد. علاوه بر این، دوستان خدا نیز از نوع دیگری از ترسها برخوردارند، گویی که نگران دوری از محبوب و حجاب او هستند و نگران رانده شدن از درگاهش و ایستادن در مرتبهای پایین میباشند.
هوش مصنوعی: رنج و سختی ناشی از نزدیکی به محبوب، بیشتر از دوری از اوست. قلب من از این رنج و سختی پر است و در واقع خون دل میخورم.
هوش مصنوعی: نهمین نکته این است که انسان باید محبت خود را مخفی نگه دارد و آن را با کلمات یا عمل به دیگران نشان ندهد. نباید در جمع دیگران درباره محبت خود به خدا یا مسایل مشابه بحث و جدل کند و از خود هیجان و شادی نشان دهد. زیرا این کارها با احترام و عظمت محبوب (خدا) در تضاد است. دوستی واقعی رابطهای است خصوصی و شخصی بین دوست و محبوب که نباید علنی شود. همچنین ممکن است در هنگام بیان این محبت، فرد از حقیقت فراتر رود و به دروغگویی و تهمت زنی دچار شود.
هوش مصنوعی: بله، افرادی که عشق و محبت در دلشان به اوج رسیده باشد، ممکن است از شدت این محبت چنان مست و خراب و مضطرب و حیران شوند که بدون اختیار نشانهایی از این محبت در وجودشان پدیدار گردد. چنین فردی معذور است، زیرا تحت سلطه محبت قرار دارد. اگر کسی بداند که شناخت و محبت خداوند به طوری که شایسته اوست، از توانایی بندگان فراتر است و از اعتراف بزرگان بشر، از جمله پیامبران و اولیا، به ناتوانی و قصور خود آگاه شود و نیز از وضعیت ملائکه در عالم ملکوت و قدرت مطلق آگاهی پیدا کند، متوجه میشود که گروهی از ملائکه وجود دارند که تعدادشان به اندازه تمامی موجودات خلق شده توسط خداوند است و این ملائکه اهل محبت خداوند هستند. آنان سهصد هزار سال قبل از خلقت جهان آفریده شدهاند و از آن زمان تاکنون فقط به یاد خداوند متعال بوده و هیچ چیز دیگری را به خاطر نمیآورند و از ابراز عشق و محبت خود شرم و خجالت میکشند و به خاطر این ادعا، دیگر نمیتوانند صحبت کنند.
هوش مصنوعی: روزی یکی از عارفان از برخی از صدیقان خواست که از خدا بخواهند ذرهای از معرفت خود را به او عطا فرماید. زمانی که او این درخواست را مطرح کرد، عقلش مضطرب و دلش بیتاب و حیران شد. او به طور دیوانهوار در کوهها و بیابانها پرسه میزد و در نهایت برای هفت شبانهروز در مکانی ایستاد که نه خود از آن بهرهبرد، و نه چیزی به او رسید. در آن زمان، آن صدیق از خدا درخواست کرد که مقدار کمی از آن ذره معرفت را کاهش دهد. به او وحی شد که در همان لحظه، صد هزار بنده دیگر نیز از خدا درخواست محبت کرده بودند و خدا یک ذره از معرفت خود را بین آنها تقسیم کرده و هر یک جزء کوچکی از آن را دریافت کردهاند. خداوند نیز چیزی به او عطا فرمود که به این حال دچار شده بود. پس آن صدیق گفت: «سبحانک سبحانک» و از خدا خواست که آنچه به او داده کاهش یابد. خداوند آن معرفت را به هزار بخش تقسیم کرد و تنها یک بخش آن را باقی گذاشت و بقیه را بازپس گرفت. در نهایت، او به مانند یکی از عارفان کامل درآمد. بله، واضح است که حقیقت صفات الهی بالاتر از درک عقل بشری است و هیچکس از عارفان کامل نمیتواند حتی جزئی از معرفت غیرمتناهی او را تحمل کند. درک عمق عظمت و جلال خداوند و دیگر صفات کمال او غیرممکن است و هر چه که در مورد او گفته میشود یا نوعی وهم است یا خیال. اگر چه امکانپذیر باشد که چیزی به اندازهای بینهایت در یک دانه خردل جا بگیرد، اما یک ذره از معرفت خدا در بزرگترین عقلهای انسان نمیگنجد: «پس باری تعالی از آن کسی است که تنها راه شناختش ناتوانی از درک اوست».
هوش مصنوعی: از نشانههای محبت، نزدیکی و رضایت است و برخی از عارفان، نشانههای محبت را در چند بیت ذکر کردهاند و بیان کردهاند:
هوش مصنوعی: عشق را از دل برمیدارید، نشانههایی از آن در دل عاشق وجود دارد و او از هدایا و امکانات معشوق بهرهمند است.
هوش مصنوعی: خودت را در مخاصمه محبت فریب نده، زیرا دوست نشانهها و هدیههایی دارد که از سوی دوستش به او رسیده است.
هوش مصنوعی: تنعم و خوشی را از بلا و ناراحتیها جدا نکن، زیرا در هر چیزی که او انجام میدهد، شادکامی نهفته است.
هوش مصنوعی: از جمله این که مشکلات و سختیهایی که دوست برای او به وجود میآورد، در دل او خوشایند و شیرین میشود و باعث خوشحالی و شادمانیاش میشود.
هوش مصنوعی: با محبت، کارهای تلخ و سخت به شیرینی و راحتی تبدیل میشود و همچنین با محبت، چیزهای بیارزش به ارزشمند و باارزش تبدیل میشوند.
هوش مصنوعی: پس در حقیقت، منع و جلوگیری از چیزی میتواند به عنوان هدیهای داده شده تلقی شود، و فقر و نیازمندی میتواند به عنوان عزت و لطفی زودهنگام محسوب شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی نعمتهای دنیوی را از او بگیرد، آن را هدیه و عطای خداوند ببیند و اگر در زندگی فقیر شود، آن را نشانهای از عزیز بودن و کرامت خود تلقی کند.
هوش مصنوعی: از نشانهها این است که در ارادهاش، تسلیم محبت معشوق را میبیند و اینکه دلخوشیهای ناخواسته او را میآزارد.
هوش مصنوعی: یکی از نشانههای آن این است که انسان باید در کنار دوست خود باشد و تلاش کند تا در فضای او زندگی کند. همچنین نباید به نصیحتها و انتقادات دیگران اهمیت بدهد و فقط باید بگوید:
هوش مصنوعی: ای دوست، هرگز پیوند دوستیام را قطع نمیکنم، حتی اگر دشمنان با شمشیر بندهای ما را قطع کنند.
هوش مصنوعی: ای کاش مردم نصیحتهایی که به من میکنند، از عشق تو الهام گرفته باشد.
هوش مصنوعی: نشانههایی وجود دارد که نشان میدهد او به ظاهر لبخند میزند، اما در دلش احساسی از درد و حسرت به خاطر معشوقش دارد.
هوش مصنوعی: از نشانههای آن این است که چهرهاش خندان است، اما دلش به خاطر دوری از محبوبش غمگین و ناراحت است.
هوش مصنوعی: از نشانهها این است که او را در دو پارچه لباس در کنار ساحل میبینی که آماده شده است.
هوش مصنوعی: یکی از نشانهها این است که شخصی دو لباس کهنه به تن کرده و در بیابانها، کوهها و کنار دریاها رفتوآمد کند و از مردم دوری کند.
هوش مصنوعی: نشانههای غم او و نالهاش در دل شب ساکن است و کسی نیست که او را سرزنش کند.
هوش مصنوعی: از جمله نشانههای آن که در تاریکیهای شب، مخفی از هر سرزنشی، آهی دردناک از دل آزار دیده سر میدهد، بله:
هوش مصنوعی: مرغی که شبها آواز میخواند، خوشحال باشد، زیرا در مسیر عشق دوست، ناله و گریه شبهای بیخوابی دلنشین است.
هوش مصنوعی: نشانههایی وجود دارد که نشان میدهد او را در حال گریه دیدهاند، زیرا او رفتار بدی را مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: یکی از نشانههای عشق و محبت این است که اگر رفتار یا عملی از طرف محبوبی انجام شود که او را ناراحت کند، دلش به شدت شکسته و گریهاش به خون میافتد و احساس پشیمانی و غم بر او چیره میشود.
هوش مصنوعی: یکی از نشانهها این است که او را در حالتی میبینی که از حاکمش در هر حکمی خرسند و راضی است.
هوش مصنوعی: از نشانههای محبّت این است که فرد هر چیزی که به او برسد را با رضایت قبول کند و در برابر هر فرمانی که صادر میشود، تسلیم باشد.
هوش مصنوعی: از نشانهها و دلایل زهد من، این است که به چیزی که در این دنیا میبینم، یعنی زندگی در جایی که ذلت و نعمتهای زودگذر است، توجهی ندارم.
هوش مصنوعی: از نشانههای کسی که به همه نعمتهای این زندگی گذرا بیاعتنا است، این است که با یاد خداوند، از تمام امور دنیوی چشمپوشی میکند.
هوش مصنوعی: هرکس که زیبایی و جوانی آن سرو طویل اندام را دیده باشد، دیگر به دیگر درختان در باغ نخواهد نگریست.
هوش مصنوعی: یکی از نشانهها این است که میبینی همه چیز به سوی خداوند عادل میرسد.
هوش مصنوعی: از نشانه های آن است که انسان برای خود در هیچ موضوعی اختیاری قائل نمی شود و همه امور خود را به پادشاه عادل می سپارد و می گوید:
هوش مصنوعی: وجود تو باعث شده که دیگر از وجود خودم خبری نداشته باشم و همه چیز به یاد تو معطوف شده است. دیگر دلیلی برای خودخواهی و فکر کردن به خودم باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: از نشانهها این است که او را در حال سفر به سوی جهاد و انجام کارهای شایسته ببینی.
هوش مصنوعی: از جمله نشانههای این افراد این است که با همت بلند به انجام کارهای نیک و عبادتهای مختلف از جمله جهاد و حج میپردازند. آنها همچون ابراهیم خلیل هستند که در راه خدا از جان، مال و فرزندان خود دریغ نمیکنند و حتی جان خود را به آتش میسپارند، بدون آنکه در آن لحظه از روح القدس یاری طلب کنند.
هوش مصنوعی: ابراهیم خلیل الرحمن به مقام و محبت خاصی در نزد خداوند دست یافته بود. روایت شده است که خداوند به او ثروت فراوانی عطا کرده بود، بهگونهای که چهارصد سگ با قلادههای طلایی در دنباله گوسفندانش بودند. فرشتگان به خداوند گفتند که دوستی ابراهیم به خاطر ثروت و نعمتهایش است. اما خداوند خواست به آنها نشان دهد که چنین نیست. او به جبرائیل دستور داد که به مکانى برود که ابراهیم صدایش را بشنود. جبرائیل به هنگامى که ابراهیم نزد گوسفندان بود، بر روی تپهای ایستاد و با صدای زیبا گفت: «سبوح قدوس رب الملائکه و الروح». هنگامی که ابراهیم نام خدا را شنید، تمام اعضای بدنش به حرکت درآمدند و فریاد زد، و به نوعی به این پیام پاسخ داد.
هوش مصنوعی: این مطرب از کجاست که نام دوست را بر زبان آورد و من برای او جان و لباس خود را فدای پیام او میکنم.
هوش مصنوعی: دل با امید وفای معشوق زنده میشود و جان از شنیدن سخنان دوست به وجد میآید.
هوش مصنوعی: ابراهیم به چپ و راست نگاه کرد و شخصی را روی تلی دید. به سمت او دوید و گفت: آیا تو همانی هستی که نام دوست من را بردی؟ او پاسخ داد: بله. ابراهیم گفت: ای بنده خدا، یک بار دیگر نام خدا را بگو و من ثلث گوسفندانم را به تو میدهم. جبرئیل دوباره نام خدا را گفت.
هوش مصنوعی: ابراهیم گفت: دوباره بگو و نیمی از گوسفندانم را به تو میدهم. جبرئیل دوباره نام حق را ذکر کرد. در آن لحظه، ابراهیم از شوق و هیجان فراوان بیقرار و مضطرب شد و گفت: همه گوسفندانم را به خاطر تو حاضر کردهام، لطفاً دوباره نام دوست را بگو. جبرئیل هم دوباره گفت. ابراهیم افزود: دیگر چیزی برای من نمانده و خود را به تو تسلیم کردهام، لطفاً یک بار دیگر بگو. جبرئیل همچنان گفت. سپس ابراهیم درخواست کرد: بیا و مرا با گوسفندانم ضبط کن، که آنها از تو هستند. جبرئیل پاسخ داد: ابراهیم، من نیازی به گوسفندان تو ندارم. من جبرئیلم و تو به واقع در جایگاهی هستی که خدا تو را دوست خود قرار داده است، زیرا در وفاداری کامل و در دوستی صادق و در اطاعت مخلص و ثابتقدم هستی.
هوش مصنوعی: روزی اسماعیل از شکار بازگشت و ابراهیم به او نگاه کرد و او را با قامتی زیبا و چهرهای چون ماه دید. ابراهیم تحت تأثیر محبت پدری قرار گرفت و در دلش عشق به فرزندش نمایان شد. همان شب خواب دید که امر خدا به او میگوید که باید اسماعیل را قربانی کند. ابراهیم در عذاب بود که آیا این پیام الهی است یا فریب شیطان. شب بعد دوباره همان خواب را دید و فهمید که این حقیقتی از سوی خداوند است. وقتی صبح شد، به هاجر، مادر اسماعیل گفت: «این فرزند را خوب بپوشان و موهای او را شانه کن، زیرا میخواهم او را به نزد دوست برم.» هاجر سر اسماعیل را شانه کرد و لباسهای تمیز بر تن او پوشاند و بر چهرهاش بوسه زد. ابراهیم گفت: «ای هاجر، کارد و ریسمانی به من بده.» هاجر پرسید: «به زیارت دوست میروی، پس کارد و ریسمان را برای چه نیاز داری؟» ابراهیم پاسخ داد: «شاید گوسفندی بیاورند که قربانی کنیم.»
هوش مصنوعی: ابلیس تصمیم میگیرد که کارهایی انجام دهد تا خاندان نبوت را براندازد. ابتدا به صورت یک پیرمرد نزد هاجر میرود و از او میپرسد که آیا میداند ابراهیم پسرش اسماعیل را به کجا میبرد. هاجر پاسخ میدهد که ابراهیم او را برای زیارت دوست میبرد. ابلیس میگوید که ابراهیم میخواهد او را قربانی کند و هاجر به او اعتراض میکند که هیچ پدری فرزندش را نمیکشد، به ویژه پدری مثل ابراهیم و پسری مثل اسماعیل. اما ابلیس ادعا میکند که خدا چنین دستوری داده است. هاجر از عشق به خدا میگوید و آرزو میکند که ای کاش فرزندان زیادی داشت تا همه را در راه خدا قربانی کند. ابلیس که از هاجر ناامید شد، به سراغ ابراهیم میرود و به او میگوید که نباید پسرش را بکشد و این فقط یک خواب شیطانی است. ابراهیم به او میگوید که شیطان است و او را ملعون میداند. ابلیس تلاش میکند تا ابراهیم را متقاعد کند اما ابراهیم میگوید که اگر خدا از او بخواهد، حتی در صورتی که فرزندان زیادی داشته باشد، همه را قربانی خواهد کرد. پس از ناامیدی از ابراهیم، ابلیس به سراغ اسماعیل میرود و به او میگوید که پدرش او را میبرد تا بکشد. اسماعیل از علت این موضوع میپرسد و وقتی میفهمد که این حکمی از سوی خداست، با فروتنی آن را میپذیرد و سنگی به ابلیس پرتاب میکند تا او را دور کند.
هوش مصنوعی: به همین دلیل، بر حجاج لازم است که در آن مکان سنگریزه بیندازند.
هوش مصنوعی: وقتی پدر و پسر به هم رسیدند، ابراهیم به پسرش گفت: «ای پسر، در خواب دیدم که باید تو را قربانی کنم.» اسماعیل پاسخ داد: «ای پدر، هر آنچه مأموری انجام بده.» ولی اسماعیل از پدرش خواست که دست و پایش را محکم ببندد تا در زمان قربانی، حرکت نکند و خونش به لباس پدر نریزد. او همچنین از پدر خواست که وقتی به خانه برگشت، مادرش را تسلی دهد. ابراهیم با دل قوی دست و پای اسماعیل را محکم بست. در این حین نالهای از فرشتگان به گوش رسید که بر بزرگی این بنده خدا که به خاطر رضای خدا، فرزندش را قربانی میکند، تأکید میکرد. ابراهیم کارد را بر گردن اسماعیل گذاشت، اما هر بار که قوت میکرد نتوانست قربانی کند. اسماعیل به پدرش گفت: «ای پدر، زودتر فرمان خدا را اجرا کن.» ابراهیم اظهار داشت: «چه کنم؟ هر بار تلاش میکنم، کارد نمیبرد.» اسماعیل گفت: «ای پدر، به صورت من نگاه نکن که محبت پدریات مانع میشود. صورت من را بر زمین بگذار و کارد را بر پشت گردنم ببر.»
هوش مصنوعی: ابراهیم چنین عمل کرد و زمانی که چاقو را به گردن اسماعیل نزدیک کرد، اسماعیل گفت: ای پدر، چاقو را بر گردن من بگذار. در آن لحظه صدایی آمد که گفت: «ای ابراهیم، خواب خود را درست انجام دادی. دست از اسماعیل بردار و این گوسفند را به جای او قربانی کن».
هوش مصنوعی: کسی که عاشق باشد و به عشق راستین خود ایمان داشته باشد، نباید از مشکلات و چالشها بترسد. عشق واقعی نیازمند شهامت است و فرد عاشق باید آمادهی روبرو شدن با سختیها باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.